گزارش سومین سفر گروهی به آفریقا (کنیا - تانزانیا)

 

روز اول: حرکت به سمت نایروبی (6بهمن 1395)

هوای تهران به شدت سرد و سوزناک است. شب قبل گویا برفی بر شهر تهران باریده و آلودگی این شهر پر از دود را زدوده است. تهران این روزها هنوز در شوک حادثه ساختمان پلاسکو در تب و تاب است و داغ آتش نشانان فداکار کشورمان بر قلب همه مردم ایران ماندگار شده است. هم فکرم درگیر سفر است  و هم درگیر این حادثه در نوع خود عجیب و دلسوز.
 ساعت دوازده و نیم بامداد چهارشنبه است و من به اتفاق دکتر وجدانی به فرودگاه امام خمینی رسیدیم. طبق قرار قبلی منتظر باقی اعضای گروه ماندیم. هنوز دقایقی نگذشته بود که زنگ تلفنم به صدا درآمده و یکی یکی دوستان خبر حضور خود را اعلام میکردند.
ساعت به یک نرسیده تمامی اعضای گروه جمع شده و باب آشنایی با یکدیگر آغاز شد. بعد از تحویل بارها به کانتر هواپیمایی قطریه و دریافت کارت پرواز به سمت سالن ترانزیت حرکت کرده و بعد از عبور از گیت نیروی انتظامی جهت دریافت ارزهای دولت به طبقه پایین سالن ترانزیت مراجعه کردیم. پرواز ما به سمت دوحه قطر و سپس دوحه به شهر نایروبی برنامه ریزی شده بود و طبق برنامه ساعت چهار و چهل دقیقه بدون تاخیر انجام شد. 

بعد از ورود به فرودگاه بزرگ دوحه به سمت گیت c23 حرکت کردیم و باز هم بدون تاخیر و طبق برنامه به سمت نایروبی پرواز کردیم. فرودگاه نایروبی دقیقا در کنار پارک ملی شهر نایروبی قرار دارد. از داخل هواپیما حیوانهای متعدد دیده شده و ورود به شهر نایروبی را رویایی میکنند. مثل همه کشورها که ما ایرانیها نگران اخذ ویزا و گذشتن از مرز را داریم، اینجا نیز دلهره و نگرانی لحظه ای رهایمان نکرد. فرمهای اپلیکیش برای درخواست روادید را تکمیل کرده و وارد صف اخد ویزا شدیم. وقتی اولین همسفر گروه برای گرفتن روادید کنیا مدارک خود را به افسر پلیس سیاه چهره و عبوس مرزی تحویل داد، به وضوح صدای ضربان قلبم را می‎‌شنیدم. ثانیه ها کندتر از همیشه درجریان بود و انگار همه چی دست به دست یکدیگر داده بود تا یک حادثه تلخ را دوباره تجربه کنم. 

سومین سفر گروهی به آفریقا اینبار با 19 نفر برگزار میشد. انگار که سنگینی اضطراب و دلهره و هیجان همه این مسافران بر شانه من بود. لحظه ها آبستن یک حادثه بودند. از دور دستانم رو در مقابل چشمانم گرفته بودم و فقط نگاه میکردم... انگشت نگاری آغاز شد. چهار انگشت دست راست. سپس انگشت شست دست راست. و همین روال برای دست چپ. سپس نگاه کردن به دوربین افسر مرزی و بالاخره پرداخت 50 دلار ناقابل. هنگامی که ایلناز پاسپورتش را افسر پلیس به همراه ویزا و مهر ورود به مرکز اکوتوریست دنیا یعنی شهر نایروبی گرفت یک نفس راحت کشیدم. اما هنوز آرام و قرار نداشتم. 18 نفر دیگه مانده بود. زمان به کندی سپری میشد تا بالاخره به آخرین نفر رسید و گروه توانست با موفقیت وارد خا ک کشور کنیا شود. بعد از تحویل بارها به سمت در خروجی حرکت کردیم.

ویکسون در بیرون با کاغذی که بر روی آن نوشته بود" جواد به نایروبی خوش آمدی" منتظر من بود. ویکسون مدیر یک شرکت گردشگری است. قرار است چند روزی را با او به ماسایی مارا برویم. بعدا بیشتر از ویکسون برایتان خواهم نوشت. به گرمی هر چه تمامتر از ما و گروه استقبال کرد. ویکسون آمده بود تا ما را به هاستل میلیمانی برساند. میلیمانی بک پکرز یک هاستل زیبا در منطقه حومه شهر نایروبی است. گرچه از شهر کمی دور است اما فضایی ساکت و آرام و دوست داشتنی است.
پاتریشیا صاحب میلیمانی است. شاید لبخند همیشگی او و پرسنل میلیمانی است که هر سال ما را به سوی خودش میخواند. با اینکه همه خسته بودیم اما با صبر و حوصله اتاقهای همسفران را آماده کردیم. فقط یک دوش آب گرم میتوانست خستگی ساعتها پرواز را از تن ما بیرون کند. ساعت حدود 7 بعدازظهر بود. هوای نایروبی بی اندازه عالی است. بهاری بهاری. واقعا جای همه دوستان خالی.

در نزدیکی میلیمانی یک مرکز تجاری بزرگ وجود دارد. با ماشینهای ویکسون که ساعتی بود منتظر ما بود به سمت مرکز تجاری حرکت کردیم. تا زمانی که همسفرانمان آماده حرکت شوند، قرارداد برنامه سافری ماسایی مارا را مطالعه و امضاء کردم. ویکسون دوباره همه برنامه را با جزئیات توضیح داد. به نظر میرسد یک سافاری بیادماندنی، انتظار ما را میکشد.

با جمع شدن همه همسفران به سمت مرکز تجاری حرکت کردیم. با اینکه خارج از شهر و در حومه شهر بود، اما کاملا حرفه ای و پر زرق و برق ساخته شده بود. حتی KFC هم در این مجموعه شعبه داشت. شاید زیباترین قسمت این مجتمع تجاری بزرگ کتابفروشی آن بود با کتابهایی جالب...

 

 

گشتی کوتاه در مجموعه زدیم و بعد از خرید مقداری میوه و آب به سمت میلیمانی برگشتیم. 

 

 

روز دوم : نایروبی (شهر گردی -KICC -  بوماس - مرکز زرافه ها)

کنیا کشوری است در شرق آفریقا. پایتخت آن نایروبی است و مومباسا، کیسومو و ناکورو شهرهای مهم آن محسوب می‌گردند. کشور کنیا به هشت استان تقسیم گردیده که هر کدام توسط یک استاندار اداره می‌شود. هر استان به هفتاد و یک منطقه، هر منطقه به ۲۶۲ بخش و هر بخش به ۱۰۸۸ ناحیه تقسیم شده‌اند. دولت بر کار استانداری‌ها نظارت می‌کند. جمعیت این کشور بر پایه آخرین سرشماری رسمی که در سال ۱۹۹۷ انجام شده یازده میلیون و پانصد هزار می‌باشد. هفتاد و سه درصد مردم کنیا مسیحی، نوزده درصد آنیمیست و شش درصد مسلمان هستند. زبان‌های رسمی آنان سواحلی و انگلیسی است. امور سیاسی کنیا در چارچوب نظام سیاسی ریاستی قرار دارد که رئیس جمهور هم رهبر کشور و هم رهبر دولت است. قوه مجریه در اختیار دولت است. قوه قانون‌گذاری میان دولت و مجلس ملی کنیا تقسیم شده‌است. قوه قضائیه مستقل از مجریه و قانون‌گذاری است. پس از مستقل شدن، کنیا ثبات سیاسی خود را در برابر تغییرات سیاسی بحرانهای کشورهای همسایه حفظ کرده‌است. با روی کار آمدن دمکراسی، کنیایی‌ها از آزادی بیشتری برخوردار شدند.
امروز برنامه بازدید از شهر نایروبی را داشتیم. صبح بعد از صرف صبحانه با ماشین های هماهنگ شده عازم شهر نایروبی شدیم. شهری زیبا و سبز و پرانرژی.

 

بعد از ساعتی گشت و گزار در شهر نایروبی عازم دیدن اولین ساختمان بلند نایروبی شدیم. ساختمان KICC الان بزرگترین ساختمان شهر نایروبی نیست اما همچنان یکی از بهترین مکان های شهر برای دیدن نایروبی از بالای آن می باشد. بعد از هماهنگی و پرداخت حق ورودی با آسانسور به طبقه 27 رفته و از آنجا از طریق پله به بالاترین نقطه ساختمان رفتیم. یک نمای 360 درجه زیبا از نایروبی در مقابل چشمانمان قرار گرفت. هوایی بسیار مطبوع و بادهای خنک مانندن بر بلندای آن را لذت بخش کرده بود.

بعد از ساعتی دیدن و تماشای شهر نایروبی با یک عکس گروهی به بازدید برج پایان داده و برای صرف نهار عازم رستوران شلوغ و پرمشتری "الیسری" در کنار مسجد بزرگ نایروبی شدیم. بعد از صرف نهار عازم مرکز فرهنگی بوماس کنیا شدیم. در این مرکز علاوه بر اجرای رقص های محلی بسیار زیبا، ماکت های خانه های اقوام مختلف کنیا باسازی شده است. بوماس یکی از اماکنی است که دیدن آن بسیار توصیه می شود.



 

 امروز روز پر بازدید و شلوغی بود. همه این برنامه ها یک پیش زمینه برای سفر به ماسایی مارا  است. در ادامه عازم مرکز زرافه شهر نایروبی شدیم. با اینکه در پارک های ملی کنیا همواره زرافه دیده میشود، اما در مرکز زرافه شما میتوانید زرافه را از نزدیک لمس کرده و با آن عکس بگیرید. امکانی که در پارکها هرگز برای شما، مهیا نمی شود.

 

نکات ضروری:

1- هزینه تبدیل دلار به شلینگ بین 1.20 تا 1.40 متغیر می باشد. یعنی برای یک 100 دلار بین 10200 تا 10400 میتوانید شلینگ بگیرید.

2- هزینه ورودی برج KICC برای هر نفر 600 شلینگ می باشد.

3- هزینه ورودی بوماس هر نفر 600 شلینگ می باشد.

4- هزینه ورودی مرکز زرافه هر نفر 1000 شلینگ می باشد.

5- هزینه های تاکسی در نایروبی بسیار بالاست. برای یک مسیر کوتاه حداقل 500 شلینگ باید پرداخت کنید.

 

روز سوم : حرکت به سمت ماسایی مارا

امروز تصمیم داشتیم به سمت پارک ماسایی مارا حرکت کنیم. کوله ها را شب قبل آماده کرده و صبح زود بعد از صرف صبحانه و آمدن ماشین ها و و جاسازی بارها به سمت ماسایی مارا حرکت کردیم. دو برادر توریست آلمانی هم به جمع ما اضافه شده و مجموعا با سه ماشین به ظرفیت 21 توریست و 4 راهنما و راننده در ساعت هشت و نیم حرکت ما شروع شد. مسافتی حدود 250 کیلومتر تا کمپ و محل اقامت ما فاصله بوده و گروه باید تا بعدازظهر و قبل از تاریک شدن هوا، خودش را به کمپ برساند

حدود ساعت یک بعدازظهر به شهر ناروک رسیدیم. محل نهار گروه از قبل رزرو و هماهنگ شده بود. رستورانی که در حد شهر ناروک شاید بسیار شیک و باکلاس بوده و فضاهای مختلفی برای میهمانان کشورهای دیگر نیز فراهم شده بود. غذا به صورت سلف سرویس ارائه شد. چند مدل غذا که ماکارانی و مرغ و برنج شاید بهترین آن برای ما بود. در کنار رستوران یک مغازه صنایع دستی نیز قرار داشت که تقریبا یک طیف کاملی از کارهای دستی کنیا در آن دیده میشد. انواع مجسمه های سنگی و چوبی و نقاشی های زیبا از جمله کارهای هنری و دستی این مغازه بود. به نظر میرسید که فروشنده مغازه با سماجت زیاد توانسته بود مقداری از اجناس مغازه را به همسفرانمان بفروشد.

اصولا فروشندگان آفریقایی، بسیار خبره و به شدت پیگیر هستند. کافیست که یک درصد حدس بزنند شما جنس و یا کالایی را پسندیده اید. تا جایی که میتوانند تلاش میکنند که شما را برای خرید آن کالا متقاعد کنند. همینطور زنهای ماسایی نیز که در ورودی پارک ملی ماسایی دستفروشی میکنند به همین منوال پیله و پیگیر و البته اهل چک و چانه زدن هستند. کافیست برای خرید یک کالا کمی تعلل کرده و چانه بزنید. از پایین آمدن یکباره قیمت ها قطعا شوک زده خواهید شد. بعضی مواقع تا چند برابر میتوانید کالایی را کمتر از قیمت اولیه اعلام شده خریداری نمایید.

ادامه سفر ما به سمت ماسایی مارا همچنان ادامه داشت. بعد از ساعتی به جاده خاکی رسیدیم که تا خود کمپ محل اقامت شبانه ما ادامه داشت. راهی بسیار خراب و پر دست اندازه. چیزی شبیه دستگاههای ویبره دائما مسافران و ماشین را می لرزاند. و جالبتر ماجرا این بود که رانندگان گرامی با چنان سرعتی رانندگی میکردند که گویا الان در مسابقات فرمول یک شرکت کرده و دور آخر مسابقه را دارند به پایان میرسانند. خستگی را فقط  به خاطر دیدن ماسایی مارا تحمل میکردیم. حدود ساعت 5 بعدازظهر به کمپ زیبای محل اقامت رسیدیم. کمپی زیبا و تمیز در کنار قبایل ماسایی مارا. تناقض و تباین عجیبی است اینجا. به فاصله کمتر از 100 متر قبیله هایی کاملا بدوی و اینجا کمپی بسیار شیک و زیبا با همه امکانات مورد نیاز یک مسافر و توریست.

 

خیلی سریع اتاقهای همسفران مشخص و بارها به کمپ ها انتقال داده شد. کمپها به صورت چادرهای بزرگی بود که در داخل آنها سه تخت قرار داشت. در انتهای چادر نیز سرویس بهداشتی و حمام با آب داغ در دسترس بود. هر چادر برای خود سرویس جداگانه داشت و این یعنی یک سورپرایز برای گروه بعد از یک سفر طولانی و خسته کننده.

بلافاصله همسفران گروه را جمع و جور کردیم و برای اولین گیم درایو یا سافاری در قلب آفریقا آماده شدیم. امروز فقط قرار است در حد یک یا دو ساعت وارد پارک شویم. به سرعت به سمت در ورودی پارک حرکت کرده و بعد از انجام تشریفات ورودی و انجام کارهای اداری وارد پارک شدیم. طبق اعلام نگهبانان پارک باید قبل از ساعت 7 بعدازظهر از پارک خارج شویم و این یعنی اینکه فرصت زیادی برای دیدن پارک وجود ندارد. بعد از ورود به پارک بلافاصله با دسته ای از گوزنهای یال دار روبرو شدیم. حیوانی که آدم تشخیص نمیدهد گاو است یا گوزن یا اسب. یک معجونی از هر سه حیوان. مهاجرتهای این حیوان از پارک ماسایی به سرنگیتی و برعکس را حتما در مستندهای حیات وحش دیده اید.

در ادامه بازدید کوتاه از پارک به یک دسته بزرگ فیل برخورد کردیم که در نزدیکی ما در حال حرکت بودند. همیشه زندگی گروهی فیلها رو دوست داشته ام. کاملا میتوان پیوندهای عمیق بین پدر و مادر و بچه فیلهای بسیار کوچولوی گروه را حس کرد. برای شروع خیلی خوب بود. عمیقا امیدواریم که بتوانیم شکار شیر و حیواناتی مثل چیتا و دسته های بزرگ حیوانات دیگر را فردا ببینیم. فردا ما یک گیم درایو یا همان سافاری طولانی داریم. از صبح تا غروب آفتاب. فردا یک روز به یاد ماندنی خواهد بود..

همانطور که اعلام شده بود رانندگان قبل از هفت از پارک خارج شدند. بعد از ورود به کمپ و استراحتی کوتاه برای صرف شام به رستوران رفتیم. اینجا هم به صورت سلف سرویس چند نوع غذا و میوه در اختیار مسافران قرار گرفته بود. بعد از صرف شام بازار صحبت وگفتگو بین توریست های آلمانی و آمریکایی و همسفران ما بالا گرفته بود و همگی در کنار آتش تا پاسی از شب به گفتگو و صحبت و تبادل نظر مشغول بودند.

از قبل اعلام شده بود که مجموعه کمپ از ساعت 6 الی 10 شب و 5 الی 7 صبح برق در اختیار مسافران قرار میدهد. سیستم روشنایی اینجا با ژنراتور مهیا میشود و از آنجا که بنزین در کنیا لیتری یک دلار می باشد، در مصرف آن صرفه جویی زیادی انجام میشود.

 

روز چهارم : پارک ملی ماسایی مارا

امروز قرار است یک روز رویایی برای گروه باشد. دنیایی از آرزوهای همسفرانم امروز به واقعیت می پیوندد. سالهاست که بیننده برنامه های حیات وحش هستیم و همیشه آرزو میکردیم که ای کاش ما هم میتوانستیم از نزدیک تماشاگر عظمت دنیای حیات وحش باشیم. امروز اما محقق میشود همه آن آرزوهای قدیمی. امروز یک روز نوستالوژیک برای ماست. دیدن صحنه ها و فیلم هایی که بیشترین وقت ما را در طول دوران جوانی و شاید نوجوانی در مقابل تلویزیون میگرفت، آنهم از نزدیک و با چشمان خودمان. هر چقدر که از حس و حال امروزمان بگویم کم گفته‌ام.

ساعت 7 صبح به رستوران کمپ رفتیم. بلافاصله بعد از صبحانه حرکت مابه سمت ورودی پارک آغاز شد. بعد از بازرسی و هماهنگی پلیس پارک و گذشتن از گیت وارد پارک شدیم. در ورودی پارک تعداد زیادی از زنهای قبیله ماسایی صنایع دستی و وسایل محلی و دست ساز خود را میفروشند. در زمانی که رانندگان ما مشغول انجام کارهای هماهنگی برای ورود به پارک بودند، همسفران ما نیز در حال چک و چانه زدن با فروشندگان ماسایی بودند. کمی سماجت و کمی نازکردن در خرید اجناس فروشندگان باعث میشود که قیمت ها گاها تا یک سوم هم کاهش پیدا کند.

وارد پارک شدیم. دسته هایی بزرگ از گوزن ها و بوفالوها در جای جای دشت های پهن و گسترده ماسایی در حال چرا و صرف صبحانه بودند گویا. زودتر از زمانی که فکر میکردیم صدای بیسم ماشین بلند شد. ماشین سافاری دیگری اعلام کرد که دو چیتای سرحال را مشاهده کرده است. بلافاصله ماشینها به سمت موقعیت اعلام شده حرکت کردند. خبر درست بود. به قولی "سالی که نکوست از بهارش پیداست." برای شروع گیم درایو و سافاری امروزمون دیدن دو چیتا یا همان یوزپلنگ فوق العاده بود. ماشین کاملا نزدیک یوزها شد تا بچه های گروه بتوانند به راحتی عکس و فیلم بگیرند. یوزها هم کمی نگران شده و با تغییر مکرر جای خود به نوعی اعتراض خود را به حضور ما اعلام میکردند. چیتا سریعترین دونده جهان است. سرعت او گاهی به شصت تا هفتاد کیلومتر در ساعت هم میرسد. دیدن یوزپلنگ از این فاصله نزدیک بسیار هیجان انگیز بود.


بعد از گرفتن عکس و فیلم مسیر خود را به سمت جنوب پاک ماسایی ادامه دادیم. پارک ماسایی ادامه پارک سرنگیتی تانزانیا میباشد که مهاجراتهای میلیونی حیوانات و دسته های عظیم بوفالو و گوزنهای یالدار آن در شهریورماه هر سال بسیار مشهور است. به خاطر تردد حیوانات، بین دو کشورهیچ مانعی وجود ندارد تا حیوانات بتوانند به راحتی سفرهای خود را انجام دهند. دشتهای وسیع و گاها تک درخت ماسایی بسیار زیبا و خاطره انگیز است. تصویر چند گوره خر و گوزن در یک دشت وسیع سرسبز که در انتهای آن یک درخت مرتفع سایه های خود را بر روی زمین پهن کرده است، میتواند هر آدم بی احساسی را نیز به وجد بیاورد. بر روی نقشه های پارک هر منطقه ای مخصوصا یک سری حیوانات است. یعنی حیوانات برای خود قلمرو مشخصی دارند. نزدیکهای ظهر بود که ما به محدود شیرها وارد شدیم. در زمانی که در بین سایه های درختها و بالای درختان به دنبال شیرها میگشتیم، ناگهان چشممان به جمال یک پلنگ زیبا روشن شد. جناب پلنگ خان در سایه درختان در حال استراحت بود که دوربین های ما توانست او را شکار کند. بلافاصله به ماشین های دیگر نیز اعلام کردیم تا آنها نیز از لذت دیدن یکی از کمیاب ترین حیوانات دنیا لذت ببرند. تا اینجا که ما حسابی خوشحال بودیم. هم گله های فیل و هم گله های بزرگ بوفالو وهم دنیایی از گوزنهای مختلف را دیده بودیم.

بعد از یک دیدار کوتاه از فرودگاه جالب و منحصر به فرد ماسایی به ادامه کاوش های خود برای یافتن شیرها ادامه دادیم. فرودگاه ماسایی دقیقا در وسط پارک قرار دارد و هواپیماهای کوچک از نایروبی به این ایستگاه پرواز دارند. کسانی که مایل باشند میتوانند از نایروبی مستقیما به وسط این پارک زیبا پرواز نمایند.

 

حدود ساعت یک برای صرف نهار در یک فضای زیبا و بر بلندای یکی از تپه های مشرف به دشت ماسایی توقف کردیم. نهار به صورت کمپی بوده و از قبل توسط شرکت اسپانسر ما تهیه شده بود. مقداری مرغ سرخ شده بعلاوه آبمیوه و موز و کیک و یک ساندویچ کالباس نهار امروز ما بود. با اینکه تا به حال به صورت پیک نیک و در طبیعت زیاد نهار و صبحانه خورده بودم، اما این یکی خیلی متفاوت بود. شاید یکی از خاطره انگیزترین و خاص ترین نهار عمرمان در اینجا و به اتفاق دوستان سرو شد.

بعد از ساعتی استراحت و دیدن مناظر بکر و زیبای دشت های آفریقا ادامه سافری را آغاز کردیم. دیدن شیرها در ادامه برنامه جستجوی ما قرار داشت. بعد از ساعتی جستجو بالاخره این آرزو هم برآورده شد. یک شیر ماده به اتفاق بچه های سه ماهه خود در زیر سایه درختان در حال استراحت بود. بچه ها کمی دورتر از مادر در حال بازی و جنب و جوش بودند و انگار مادر نیز در کمال آرامش اما با دقتی بالا رفتار آنها را رصد میکرد. دیدن شیرها در این پارک بزرگ و وسیع واقعا شانس میخواست که ما گویا امروز آن را کامل در اختیار داشتیم. عکسهای ناب و زیبایی توسط دوستان و همسفران گرفته شد. همه در سکوت فقط در حال ثبت این لحظه ناب و کمیاب حیات وحش بودند.

شیرماده و بچه هایش را دیدیم اما انگار فقط سلطان جنگل است که خواسته همسفران را به تمامی برطرف میکند. همه به دنبال شیر نر میگشتند و در میان بچه ها و مادرشان، اثری از او نبود. همه در بین درختان و سایه درختها دنبال شیر نر میگشتیم اما گویا قرار نبود دیدار این سلطان بی چون و چرای جنگل نصیب ما شود. ادامه جستجو آغاز شد. درخت به درخت و تپه به تپه شروع به جستجو کردیم. رانندگان راه بلد ما تمامی راهها و بی راهه های پارک ماسایی مارا و نقاطی که امکان وجود شیرهای نر بود را جستجو میکردند. بالاخره بعد از تلاش فراوان و در عین ناامیدی ناگهای چشمانمان به جمال این حیوان بزرگ و پرشکوه روشن شد. حتی فیل ها نیز با همه آن بزرگی و هیبت در مقابل شکوه شیر واقعا کوچک و ناچیز دیده می شوند. با اینکه فاصله ما تا آنها کمی زیاد بود اما به مدد دوربین های عالی و خوب توانستیم عکسهای بی نظیری ثبت کنیم.

کار ما امروز در ماسایی تمام شده بود و زمان ما هم رو به اتمام. طبق قانون پارکهای ملی نایروبی تمامی ماشین ها و آدمهایی که در طول روز در پارک تردد میکنند باید تا قبل از ساعت 7 از پارک خارج شوند. پلیس پارک به شدت با هرگونه هنجارشکنی در این مورد به شدت برخورد میکنند. به سمت کمپ حرکت کردیم. شام حاضر و آماده انتظار ما را میکشید. خسته اما بسیار خوشحال از شانس خوبمان راهی چاردهایمان شدیم و بعد از گرفتن یک دوش آب گرم عالی برای ادامه برنامه سافاری حاضر شد.

 

روز پنجم: جستجو برای شکار شیر و دیدار با قبیله ماسایی مارا

صبح زود بعد از صرف صبحانه برای آخرین بار عازم پارک ماسایی شدیم. تفاوت این  سافاری با برنامه های قبل در این بود که امروز صبح زود و قبل از طلوع آفتاب حرکت کردیم تا بتوانیم در هنگام طلوع خورشید و در هوای خنک صبحگاهی شانس خود را برای دیدن شکار سلطان جنگل بیازماییم. هوا هنوز کاملا تاریک بود که ما به ورودی پارک رسیدیم. ماشین ها و توریست های دیگری نیز برای امتحان کردن شانس خود در ورودی پارک ماسایی گردهم آمده بودند.

پارک ملی ماسایی مارا که در گویش محلی به عنوان مارا نامیده می شود، منطقه حفاظت شده حیات وحش بوده که در جنوب غرب کشور کنیا واقع گردیده است. این پارک با پارک ملی " سرنگیتی " در تانزانیا نیز همجوار بوده و به نوعی این دو پارک ملی در امتداد یکدیگر می باشند. این پارک به دلیل حیواناتی از قبیل انواع پرندگان، پستانداران و گونه های دیگر حیوانی که در آن زندگی می کنند بسیار در جهان پر آوازه می باشد و هر سال توریست های بسیاری از سراسر جهان برای دیدن این پارک ملی به آن مسافرت می نمایند. گونه های حیوانی از قبیل شیر، پلنگ، بوفالو و فیل به وفور در این پارک مشاهده شده و در این میان نسل کرگدن ها در این پارک در معرض تهدید قرار دارد. مطابق اخرین آمارها تعداد 40 عدد از این حیوان در سال 2000 میلادی در سرشماری ها در این پارک وجود داشته است. 

دسته های بزرگی از اسب آبی نیز در این پارک در کنار رودخانه ها مشاهده شده و گونه چیتا نیز در این پارک به چشم می خورد، اما نسل این حیوان نیز در معرض تهدید قرار داشته و تعداد آن ها بسیار در حال کاهش می باشد. در حدود 450 گونه از پرندگان نیز در این پارک زندگی نموده که از پرندگان کوچک مانند گنجشک تا پرندگانی مانند عقاب در این تقسیم بندی وجود دارند. این پارک در خلال ماه های جولای تا اکتبر هر سال شاهد مهاجرت گونه های مختلف پرندگان، گربه سانان، زرافه، آهو و همچنین بوفالو های وحشی از پارک سرنگیتی به داخل پارک ماسایی می باشد که صحنه های بسیار بدیعی را به وجود آورده که تعداد زیادی از آن ها تا کنون در مستند های حیات وحش که از رسانه های تصویری جهان پخش می گردد انعکاس یافته و موجبات حیرت مردم سراسر جهان را در خصوص زندگی سراسر اسرار آمیز حیوانات به وجود آورده است. 

مجموع مساحت این پارک ملی در حدود 1500 کیلومتر مربع بوده و دو پارک ماسایی و سرنگیتی مجموعاً مساحتی در حدود 25 هزار کیلومتر مربع را در مرز دو کشور تانزانیا و کنیا به خود اختصاص داده اند. این پارک ملی در حدود 220 کیلومتر با پایتخت کنیا شهر نایروبی فاصله دارد. نرخ ورودیه به داخل این پارک برای افراد بزرگ سال غیر کنیایی در سال 2017 میلادی 80 دلار و برای کودکان 40 دلار بوده و در داخل این پارک کمپ های زیادی برای استقرار گردشگران تدارک دیده شده است. 


مطابق گزارشی که در سال 2009 میلادی منتشر گردید، گونه های حیوانی این پارک ملی در حال انقراض بوده و در معرض تهدید قرار دارند. در این گزارش، تعداد زیاد گردشگرانی که به این منطقه حفاظت شده در هر سال وارد می شوند و اقداماتی که در تخریب محیط زیست انجام می دهند یکی از دلایل عمده کاهش تعداد گونه های حیوانی این پارک ذکر گردیده است. هوا بسیار خنک و مطبوع است. گله های مختلف گوزنها  و آهوها در گرگ و میش صبحگاهی مشغول چریدن هستند. بی توجه به دهها ماشین که از کنار آنها میگذشتند. گاهگاهی سری تکان داده و نگاهی به ماشین ها می اندازند. ساعتی در داخل پارک دور زدیم تا بلکه خبری از طریق بیسیم اعلام شود و یا ما موفق به دیدن شکار شویم که متاسفانه این امکان فراهم نشد. تصمیم گرفتیم که برای صرف صبحانه به کمپ برگردیم و بعد از صبحانه به دیدار قبایل ماسایی برویم.

پسر رئیس قبیله در محل کمپ به استقبال ما آمده بود. با راهنمایی وی به دیدار یکی از رازآلوده ترین قبایل روی کره زمین رفتیم.نيم ميليون ماسايي وصدها هزار گردشگر براي ديدارشان . همين دو جمله كوتاه ، ارزش اين قبيله را به روشني بيان مي كند. سكونتگاه ماسايي ها مناطق «ناروك » و «كاجي آدو» در جنوب كنياست . البته ماسايي ها در كشور همسايه كنيا، يعني تانزانيا و در استان هاي «آروشا» و «باراگويو»ي آن نيز ساكن هستند. ماسايي هاي كنيا را 5 طايفه اصلي تشكيل مي دهند: ايلماكسن ، ايلائيسر، ايلمولئيان ، ايلتاآروسرو و ايليكومايي . هر كدام از طايفه ها نيز به شاخه هاي كوچكتري تقسيم مي شوند كه براي تمايز از يكديگر، هر كدام نشان و علامت مخصوص خود را دارند.

گله هاي گاو، اصلي ترين سرمايه آنها محسوب مي شود و بز و گوسفند از اهميت كمتري برخوردارند. هر طايفه با حك كردن نشان خود بر بدن گله ها، آنها را از يكديگر مشخا مي سازد. اين حيوانات در «كرا آل »ها رها هستند. زمين هاي وسيع ماسايي به قسمت هاي كوچكتر تقسيم مي شود كه به هر قسمت ، كراآل مي گويند. هر كراآل ، 10 كلبه را شامل و با بوته هاي طبيعي از ديگري جدا مي شوند. كلبه ها از خشت و علف ساخته شده و داخل آنها با پوست حيوانات و مخده هاي گوناگون تزيين مي شود. زنان ماسايي از اركان اصلي قبيله محسوب مي شوند و كارهاي مختلفي بر دوش ايشان است.

 يكي از وظايف زنها، ساختن كلبه هاست . علاوه برآن ، دوشيدن شير و مراقبت از گاوها و آوردن آب از كيلومترها راه دور نيز بر عهده خانم هاست . يكي ديگر از كارهاي جالب توجه زنان ماسايي ، تهيه كدوهاي مخصوص و تزيين آنها براي ذخيره كردن شير و غذا در آن است . با اين همه ، زنها از موقعيت اجتماعي پايين تري نسبت به ديگر اعضاي قبيله برخوردار هستند و در بيشتر مواقع ، اين مردان (شوهر، پدر يا برادر) هستند كه به عنوان نماينده آنها، از حقوق زنها دفاع مي كنند. در سوي مقابل ، مردان ماسايي به جنگجويي و دلاوري شهره هستند. نيزه و شمشيرهاي مخصوص ، از وسايلي است كه معمولا با خود حمل مي كنند. با اين كار، قدرت و صلابت يك مرد ماسايي براي همگان آشكار مي شود.

اعتقادات و باورها در آفريقا، متنوع است و در اين مورد، قبيله با قبيله ديگر تفاوت دارد؛ ماسايي ها هم استثناي اين قاعده نيستند. همان طور كه پيش از اين هم اشاره شد، «گاو» براي آنها بسيار با اهميت است . ايشان ، گله ها را هديه «ان گايي » (در زبان اين قبيله به معناي خداوند است ) مي دانند تا در كنار آنها سلامت مانده و قادر به ادامه زندگي خود باشند. ماسايي ها بيشتر از گوشت بز و گوسفند تغذيه مي كنند و گاوها فقط در مراسم و آيين ها ذبح مي شوند.

غذاي اصلي ماسايي ها، شير مخلوط شده با خون است ! خوني كه از شاهرگ اصلي يك گوساله وحشي يا گاو بيرون مي آيد،با ارزش تر است . ايشان خون گاو را مي نوشند و معتقدند بدن را قوي و گرم مي كند. ماسايي ها اعتقاد دارند سلامتي و بركت ، با تعداد گله ها سنجيده مي شود.

زيورآلات فلزي كه زن ها براي آراستن ، به خود مي آويزند و نيز ابزار جنگي مردان قبيله ، شهره خاص و عام است . از لحاظ ظاهري هم ، مردهاي ماسايي موهاي خود را بلند كرده و به طرز خاصي مي بافند. در مقابل ، زنها موهايشان را از ته مي تراشند. اين شيوه هاي آرايش مو، سمبل آشكار فرهنگ ماسايي ها است .

پسرها با نزديك شدن به سن بلوغ ، آزموني را پيش روي خود دارند. آنها مي بايست آموزش هايي براي ادامه زندگي ببينند. از آنجا كه ماسايي ها احترام خاصي به رسوم خود مي گذارند، براي آموزش هاي مذكور، جشني به نام «يونوتو» ترتيب مي دهند. تمام مراسم به مدت 4 روز و داخل كلبه مخصوصي به نام «ران كانگو سينكيرا» برگزار مي شود. قواعد و مقررات مربوط به هر بخش ، توسط افراد سرشناس و ماهر قبيله تدريس مي شود. اين افراد كه در زبان محلي به آنها «اولو ايبوني » گفته مي شود، نقش مهمي در تربيت پسران قبيله بر عهده دارند.


    به دليل زندگي آميخته با طبيعت اين قبيله ، در بسياري موارد به هنگام آموزش از حيوانات استفاده مي شود. مثلا سوار شدن بر پشت گاو وحشي يكي از اين موارد است . همچنين در قسمتي ديگر، يك گوساله وحشي ذبح مي شود و جوان بالغ بايد خون تازه آن را در همان لحظه از گردن حيوان بنوشد! از مواردي كه بيشتر در گذشته مرسوم بوده و در پايان دوره انجام مي گرفته است ، شكار شير با نيزه و در جنگل بود كه امروزه به دليل غيرقانوني بودن ، كمتر انجام مي شود. اكنون در پايان دوره ، جوان ماسايي مسائل جديدي آموخته ، بالغ شده و مي توان او را «موراني » (به معناي فرد بالغ ) ناميد.

    موضوعی که در تربیت کودکان (دختر و پسر) اهمیت فراوان داد، آموزش آيين هاي مذهبي است؛ اعتقاداتي كه سال هاي متمادي در نسل هاي مختلف باقي مانده است و حتي يكي از دلايل اصلي حفظ «وحدت » در ميان افراد قبيله به شمار مي آيد وحدتي كه باعث «حيات » قبيله تا به امروز است .
"آبي كه تشنگي ما را برطرف مي سازد، هوايي كه تنفس مي كنيم ، درختاني كه سايه مي سازند و حيوانات كه به ما كمك مي دهند، همگي واقعيت زندگي را تشكيل مي دهند. ما، فرزندان زمين ، دعا مي كنيم براي حكمت ، شايد نگهبانان خوبي باشيم براي اين هداياي با ارزش كه به ما داده شده است و نسل هاي آينده ما. اگر طبيعت را از بين ببريم ، خود را نابود ساخته ايم و نسل هاي آينده مان را".
    فرازي از دعاهاي ماسايي ها

ساعتی در میان قبیله ماسایی چرخیدیم. به افتخار ورودمان رقصیدند. هم مردانشان و هم دخترانشان. خانه هایشان میهمانمان کردند و داخل آن را به ما نشان دادند. خلاصه جایتان خیلی خالی. با اینکه تمایلی به خداحافظی با این میزبانان مهربان نداشتیم، اما مجبور شدیم که از آنها جدا شویم و به سمت نایروبی حرکت کنیم. راه طولانی تا نایروبی داشتیم. خصوصا که مسیر جاده نیز بسیار خراب و ناهموار بود.

حدود ساعتهای 2 بعدازظهر بود که در ابتدای ورود به جاده آسفالت و تمام شدن جاده خاکی و پردست انداز ماسایی کمک فنر سمت راننده شکست و متوقف شدیم. این حادثه واقعا بد موقع و ناجوانمردانه بود. هم راه تا نایروبی زیاد بود و هم گروه هنوز نهار نخورده بودند. با سختی خودمان را به رستوران رساندیم. حدود 6 ساعت از نهار خوردن گروه گذشته و هوا کاملا تاریک شده بود. طبق برنامه ما ساعت 4 صبح باید به سمت دارالسلام حرکت میکردیم و این یعنی از دست دادن زمان. بالاخره در حدود ساعت 9 شب ماشین از تعمیرگاه به رستوران رسید. همه گروه خسته و نگران سوار ماشینها شده و حرکت کردیم. همه چیز گویا خوب پیش میرفت که ناگهان مجددا همان قسمت قبلی ماشین خراب شد. این بار اما در تاریکی جاده و در کشوری به شدت ناامن و پرخطر. با هماهنگی رانندگان به نزدیکی ایست و بازرسی پلیس رفتیم. ایست و بازرسی تقریبا 100 متر با ما فاصله داشت. ماشین خراب نیز به هر مکافاتی بود به کنار پاسگاه منتقل شد. در تاریکی مطلق کنار جاده و پلیس هایی که خودشان نیز مانند شب تیره و تار بودند چند ساعتی منتظر ماندیم تا یک ماشین جایگزین شود.

شب از نیمه گذشته بود که ماشین جدید آمد و به سمت نایروبی حرکت کردیم. به محض حرکت ماشین همه از خستگی بیهوش شدند. خطر از بیخ گوشمان گذشته بود. خدا راشکر کردم که همه به سلامت به محل اقامت رسیدیم. گروه تنها یک ساعت و نیم فرصت استراحت داشت. ساعت 4 صبح بیدار باش و حرکت داشتیم. با اینکه دوست داشتم اندکی بیشتر استراحت کنند اما با توجه به طولانی بودن مسیر تا دارالسلام و همچنین آمدن ماشین تصمیم گرفتم همه را بیدار کرده و ادامه استراحت را در داخل ماشین و مسیر راه انجام دهیم.

روز ششم: حرکت به سمت تانزانیا  (دارالسلام)

ساعت چهار و نیم صبح با اندکی تاخیر سفر ما به سمت کشور تانزانیا آغاز شد. ساعت چهار صبح همه همسفران را بیدار کرده و آماده حرکت به سمت دارالسلام شدیم. یک شاتل باس منتظر و آماده حرکت در حیاط میلیمانی توقف کرده است. دوستان همسفر که هنوز تازه چشمانشان گرم خواب شده و خستگی راه دیشب از تنشان خارج نشده، با چشمانی خواب آلود وار ماشین شده و حرکت به سمت مرز تانزانیا آغاز میشود. راه طولانی و خسته کننده ای در پیش داریم. بیش از 1000 کیلومتر مسیر راه همراه با انجام تشریفات مرزی و گرفتن ویزای تانزانیا.

ساعت هفت و نیم به ساختمان مرزی می رسیم. ابتدا در مرز کنیا تمامی کارتهای زرد واکسیناسیون تب زرد کنترل میشود. بعد مهر خروج از کنیا بر روی ویزا کنیا حک شده و سپس عازم ساختمان مرزی تانزانیا میشویم. در اینجا نیز ابتدا کارت واکسیناسیون تب زرد کنترل شده و فرم اپلیکیشن جهت تکمیل در اختیار همسفران قرار میگیرد. مراحل اخذ ویزای تانزانیا خیلی سریع انجام میشود. بلافاصله سوار ماشین شده و به سمت شهر آروشا حرکت میکنیم. شهر آروشا اولین شهری است که در مسیر ما قرار گرفته و ما باید در این شهر ماشین خود را عوض کنیم. حدود ساعت ده و نیم به شهر آروشا میرسیم.

از اینجا سفر به سمت پایتخت تانزانیا با اتوبوس ادامه پیدا میکند. اتوبوس پر و تمام صندلی ها تکمیل است. 624 کیلومتر تا دارالسلام مسافت مانده که با احتساب سرعت گیرهای پی در پی و کم عرض بودن و شلوغی جاده احتمالا 10 ساعتی در راه خواهیم بود. نکته جالب ماجرا این بود که اتوبوس جایی برای نهار نگه نمیداشت. فقط در حد 5 دقیقه برای استفاده از سرویس بهداشتی توقف کرد. البته ما نیز چون پول تانزانیا نداشتیم امکان هیچگونه خرید برایمان فراهم نشد. در مسیر راه از کنار قله کلیمانجارو هم عبور کردیم اما متاسفانه به خاطر وجود ابر فقط توانستیم گوشه ای از دامنه بلندترین قله آفریقا را ببینیم. امروز شانس با ما همراه نبود.

حدود ساعتهای 10 شب بالاخره به دارالسلام رسیدیم. باران شدیدی در حال باریدن بود. بلافاصله با چند تاکسی به سمت هتل حرکت کردیم. هتلی شیک و تمیز و نوساز. چون نهار هم نخورده بودیم سریع پیگیر تهیه شام شدیم. مرغ و ماهی سرخ کرده به همراه سیب زمینی سرخ شده شام شب گروه بود. دوستان همسفر بعد از سفر طولانی و خسته کننده جهت استراحت به اتاقها رفته و پرونده امروز نیز بسته شد. فردا میخواهیم به سمت جزیره زنگبار حرکت کنیم. جایی که چند روز اقامت خواهیم داشت.

 

 

روز هفتم: حرکت به سمت جزیره زنگبار

بعد از سپری کردن یک روز خسته کننده و پیمودن بیش از 1000 کیلومتر راه خراب و پر سرعتگیر از نایروبی تا دارالسلام فقط یک استراحت خوب و یک دوش آب گرم میتوانست تا حدودی خستگی راه را از تنمان بزداید. امروز اولین روز حضور ما در کشور تانزانیا می باشد.

تانزانیا کشوری آفریقایی با 35 میلیون نفر جمعیت و مناظر بدیع طبیعی و حیات وحش است. این کشور در غرب اقیانوس هند و در همسایگی کشور های کنیا ، اوگاندا، رواندا، بوروندی، زئیر، زامبیا، مالاوی و موزامبیک قراردارد. مکانهایی همچون سرنگتی ، کلیمانجارو ، و جزیره زنگبار در تانزانیا از شهرتی جهانی برخوردارند. آب و هوایی استوایی در طول سال بر این کشور حاکم است. این کشور از اتحاد دو کشور تانگانیا و زنگار به وجود آمد  به این ترتیب که تانگانیکا در دسامبر 1961 از بریتانیا اعلام استقلال کرد ؛ و سرانجام دو ملت "تانگانیا" و "زنگبار" در 26 آوریل 1964 با یکدیگر ادغام شده و جمهوری مستقل تانگانیکا را تشکیل دادند. شش ماه بعد نام این کشور به " تانزانیا " تغییر یافت.

 

جمهوری متحده تانزانیا از معدود کشورهای افریقایی است که درصد باسوادی در آن 85 درصد است. درصد بالای طبقه باسواد در این کشور فقیر از بزرگترین موفقیتهای این کشور در چند دهه اخیر است. وجود دریاچه های متنوع مانند دریاچه نیاسا، دریاچه تانگانیا و ویکتوریا و نیز جزایر ساحلی مختلف مانند زنگبار، دیدنیهای زیادی در این کشور ایجاد کرده است. شهر دارالسلام که شهری ساحلی با 5/1 میلیون نفر جمعیت است، پایتخت کشور محسوب می شود زبان های سواحلی و انگلیسی زبان های رسمی، مسیحیت و اسلام ادیان غالب و واحد پول این کشور شلینگ تانزانیا است. هوا در دارالسلام به شدت شرجی و گرم است و ما امروز باید خودمان را به زنگبار برسانیم.

صبح بعد از صرف صبحانه برای حرکت به سمت جزیره زنگبار آماده شدیم. برای ساعت چهار بعدازظهر بلیط کشتی کلیمانجارو را تهیه کرده بودیم. کوله ها و بارهایمان را در محل دفتر شرکت کشتیرانی اعظم گذاشتیم و با توجه به فرصتی که داشتیم برای صرف نهار به یک رستوران واقع در مجتمع تجاری نزدیک محل اسکله رفتیم. یک رستوران عالی با غذاهایی خوشمزه و خوش طعم و متنوع. تقریبا همه چی با کیفیت عالی وجود داشت. بیشتر البته با ادویه هایی مثل دارچین و زنجفیل و فلفل طبخ شده بود که طعم غذاهای هندی و پاکستانی را تداعی میکرد.

ساعت سه بعدازظهر به اسکله برگشته و بعد از کنترل بلیط و گذشتن از گیت های کنترل بار توسط پلیس سوار کشتی بزرگ و زیبای کلیمانجارو شدیم. داخل سالن کشتی به شدت خنک و هوا مطبوع بود. از دو طرف کشتی پنجره‌های بزرگ تعبیه شده امکان تماشای بیرون را فراهم کرده بود. بعد از حرکت کشتی درب عرشه نیز باز شد و توانستیم باقی مسیر را از روی عرشه جلوی کشتی تماشا کنیم. سفر ما از دارالسلام تا زنگبار یک ساعت و نیم طول کشید. از دور جزیره زنگبار پیدا شد.

زنگبار نام یکی از جزایر مهم و پایتخت دولت فدرال زنگبار است که در شرق تانزانیا و در اقیانوس هند قرار دارد، منطقه جزیره‌ای زنگبار از سال 1503 و به مدت 450 سال، بتناوب تحت سلطه پرتغال، عمان، عرب‌ها و بریتانیا قرار داشت تا اینکه در سال 1961 مستقل شد.این سرزمین در سال 1963 با تانگانیکا متحد شد و دولت جدیدی بنام جمهوری فدرال تان + زان= تانزانیا را تأسیس کرد. در خلال سال های پایانی قرن سوم هجری تا اوایل قرن چهارم، گروه هایی از خانواده های شیرازی به زنگبار مهاجرت کردند. هنوز هم پس از گذشت قرن ها در زنگبار، اصل و نسب شیرازی به نوعی نجیب زادگی محسوب می شود. آیین نوروز امروزه در زنگبار برگزار می شود.

زنگ و زنگی یک واژه فارسی است به معنی تیره رنگ، قهوه‌ای و سیاه، با یعنی محل، کاخ مانند دربار و همچنین به معنی ساحل، کناره و کرانه (مثل: جویبار، رودبار، ارسباران...) و در مجموع زنگبار یعنی ساحل سیاهان و یا سرزمین سیاهان. اعراب این کلمه را زنجبار تلفظ می کنند و اروپاییان نیز زنجبار را به زنزیبار تغییر داده اند. ایرانی ها از دوره هخامنشی با این منطقه دادوستد تجاری داشته اند. بعدها بویژه در دوره بعد اسلام و در سده سیزدهم میلادی مهاجران زیادی از شیراز، شوشتر، وسیراف به زنگبار کوچ کردند و در آنجا ساکن شدند.

ورود "شیرازی‌ها" به جزایر شرق آفریقا و تشکیل "امپراطوری زنج" را می‌توان سازمان‌یافته‌ترین مهاجرت بیگانگان درسواحل شرق آفریقا و زنگبار دانست که در بافت فرهنگی و اجتماعی مردم این مناطق دگرگونی‌های عمیقی پدید آورد و حتی منجر به پیدایش "زبان سواحیلی" گردید. اسناد معتبر تاریخی در این خصوص نوشته‌اند: «قرن هشتم و نهم میلادی یکی از بازرگانان شیراز به همراه شش نفر از فرزندانش با هفت کشتی به "جزیره پمبا" و "سواحل لامو، مالیندی، مومباسا، کیلوا  و کومور" از توابع "زنگبار" مهاجرت و اقدام به تجارت طلا، عاج، پوست و ادویه کرد. این شیرازی‌ها که در منطقه خلیج فارس ساکن بودند با مخلوط شدن با ساکنان بومی، فرهنگ جدیدی را شکل دادند.

بعد از تحویل بارها و پر کردن مجدد فرم اپلیکیشن و انجام تشریفات گمرکی، مهر ایمگریشن زنگبار هم در کنار مهر ورود تانزانیا بر روی پاسپورت ما حک شد و اجازه ورود به زنگبار به ما داده شد. بلافاصله با چند تاکسی به هتل طاوسی که برای اقامت گروه رزرو شده بود رفته و اتاقهای همسفران تحویل شد. هتل زیبای طاوسی با دیزاینی کاملا سنتی و متفاوت و اتاقهایی بزرگ و مجهز و خنک منتظر ما بودند. بعد از یک سفر کوتاه یک استراحت و دوش آب گرم واقعا می چسبد.

بعد از یک استراحت کوتاه به اتفاق دوستان از هتل خارج شدیم و بازدیدی کوتاه و شبانه از محل قدیمی زنگبار که با نام "محله سنگی" معروف است انجام دادیم. جای همه دوستان خالی. زنگبار بسیار زیباست.

فردا روز خوبی خواهیم داشت...

 

روز هشتم: جزیره زنگبار

امروز برنامه بازدید از محله قدیمی شهر زنگبار را داریم. محله ای به نام "محله سنگی". مجمع الجزایر زنگبار به تنهایی دلیل کافی برای سفر به تانزانیا را فراهم میکند.  هر یک از سه جزیره زنگبار، پمبا و مافیا در این مجمع الجزایر از نقاط دیدنی بسیار زیادی برخوردارند. بهترین معروفترین سواحل زنگبارMatemwe, Pongwe, Bwejuu و Kizimkazi هستند.

 

جزیره ی مرجانی زنگبار که بیشتر از 120 متر ارتفاع ندارد، با گیاهان انبوه حاره ای پوشیده شده است. آب و هوای آن به دلیل نزدیکی با اقیانوس معتدل و متوسط درجه حرارت سالانه ی آن بین 24 تا 27 درجه ی سانتی گراد می باشد. شهر زنگبار، که پایتخت مجمع الجزایر زنگبار نیز است، به وسیله ی راههای آبی به پایتخت تانزانیا متصل می شود، همچنین این شهر یک فرودگاه بین المللی نیز دارد.

 

سواحل طلایی‌رنگ زنگبار در کنار آب های آبی رنگ اقیانوس هند زیباترین مناظر را بوجود آورده است. بناهای تاریخی در شهر سنگی (Stonetown) که بخش قدیمی بندر زنگبار محسوب می شود، اهمیت گذشته این شهر را منعکس می سازد و در حال حاضر نیز جاذب اولیه ی توریست در این سرزمین به شمار می رود. در سال 2000 شهر سنگی به عنوان پایتخت تاریخی زنگبار و یکی از میراث باستانی بشری جهان نامیده شد. علت نامیده شدن آن به شهر سنگی این است که ساختمان‌هایش را إز سنگهای مرجانی دریا ساخته اند. یک ضرب المثل قدیمی در باره این شهر: هنگامی که فلوت در این شهر به صدا در میاد تمام افریقا با آن به رقص در میاید.

شاید زنگبار برای ما ایرانی ها بیشتر به خاطر وجود هم وطنان شیرازی که سالها پیش به این جزیره آمده اند، مهم باشد. در کتاب‌های معتبر تاریخی و سفرنامه‌های نگاشته شده توسط سیاحان و تاجران ایرانی و اروپایی به لقب موسوم به "شیرازی‌ها " برمی‌خوریم که با مهاجرت به کشورهای آفریقایی ـ به‌ويژه شرق و جنوب آفریقا ـ پیشینه‌ي ماندگار تاریخی هزارساله‌اي از خود بر جای نهاده‌اند.


شیرازی‌های ایرانی‌تبار با کشتی‌های تجاری از «بندرسیراف» در خلیج فارس به سواحل و کناره‌های کشورهای «سومالی»، «کنیا»، «تانزانیا» و «مجمع الجزایر کومور» سفر نموده و سهم مهمی در رونق تجاری و آبادانی شهرها و بنادر «مومباسا» و «زنگبار» داشته‌اند. آن‌ها در کنار مبادلات تجاری، آداب و رسوم و فرهنگ ایرانی را از خود در این مناطق به یادگار گذاشته و در گسترش و تبلیغ اسلام و تشیع در مناطق عمده‌ای از قاره آفریقا به خصوص شرق آفریقا تاثیر به‌سزایی داشتند.

بر طبق اسناد و شواهد تاريخ‌، سواحل شرق آفريقا از پانصد سال پيش از ميلاد، پذيراي جهانگرداني از كشورها و ملل مختلف نظير ايرانيان، چيني‌ها، آشوري‌ها و عرب‌ها بوده است و اين برهه تاريخي را مي‌توان زمان ورود بيگانگان به جزيره‌ي زنگبار قلمداد كرد‌.


در قرن هشتم ميلادي‌، مصادف با قرون اوليه هجري قمري، عرب‌ها به‌تدريج شروع به سكونت در سواحل شرق آفريقا و زنگبار نمودند و كالاهاي مختلفي ازجمله فنجان، صابون و شيشه‌هاي رنگي را به بوميان مي‌فروختند و در مقابل محصولات كشاورزي، غله و حبوبات دريافت مي‌نمودند‌.


ورود شيرازي‌ها به جزاير شرق آفريقا و تشكيل "امپراطوري زنج" را مي‌توان سازمان‌يافته‌ترين مهاجرت بيگانگان درسواحل شرق آفریقا و زنگبار دانست كه در بافت فرهنگي و اجتماعي مردم اين مناطق دگرگوني‌هاي عميقي پديد آورد و منجر به پيدايش "زبان سواحيلي" و نژاد موسوم به "شیرازی‌ها" گردید.


در سند دیگری که در خصوص تاریخ جزیره زنگبار وجود دارد نوشته شده است که این جزیره زماني تحت حاکمیت پادشاهی ملکه صبا قرار داشته است. در همین سند آمده است : «قرن هشتم و نهم میلادی یکی از سلاطین شیراز به همراه شش نفر از فرزندانش به "جزیره پمبا" از توابع زنگبار مهاجرت کرده‌اند و اقدام به تجارت طلا،عاج و پوست نموده و از طریق خلیج فارس اقدام به حمل و نقل ادویه و اجناس می‌نمودند».


کتب معتبر تاریخی در خصوص نحوه ورود شیرازی‌ها چنین نوشته شده است: «شیرازی‌هایی که در منطقه خلیج فارس ساکن بودند تقریبا در سال ۱۲۰۰ میلادی به جزیره زنگبار وارد شدند و با مخلوط شدن با ساکنان بومی در شکل‌گیری فرهنگ مردم نقش داشتند».

مسلمانان به‌خصوص "فارس‌ها" با برخورداری از راه تجارت دریایی میان اقیانوس هند و زنگبار از اولین کسانی بودند که به شرق آفریقا وارد شدند. آن‌ها در ایام نوامبر تا مارس (‌آبان تا فروردین) هر سال با وزیدن بادهای دریایی "مانسون" که بومیان به آن "کاسکازی‌" می‌گفتند به ساحل شرق آفریقا عزیمت می‌کردند و با همان جریان باد "کوزی" به خلیج فارس بازمی‌گشتند.


«سرچارل إليوت»" موّرخ اروپايي (۱۹۰۵‌) با بررسي سابقه تاريخي حضور ايراني‌ها و اعراب در سواحل تانزانيا و زنگبار، حضور ايراني‌ها را مقّدم بر دیگران مي‌داند امّا اسناد تاريخي موجود از مُهاجرت اوّليه شیرازی‌ها در قرن هشتم ميلادي و سپس مهاجرت ثانويه آن‌ها در قرن دوازدهم ميلادي به منطقه "كيلوا " توسط برخي از حكّام فارس حكایت مي‌كند‌.


«داويد سون» مورخ انگليسي نيز خط سير مهاجرت جغرافيايي ايرانيان به سواحل شرق آفريقا را توسط هفت كشتي به همراه «علي بن الحسن شيرازي» و شش فرزندش عنوان مي‌كند. بنا‌بر‌اين نظريه، مسافران اين كشتي‌ها به ترتيب در كناره‌هاي سواحل شرق آفریقا «مانداك‌ها»، « كوشو»، «پانبو»، «مومباسا»، «پمبا»، «كيلوا» و «آنژوان» وارد شده و اقامت گزیدند.


«ابن بطوطة» نيز كه در سال ۱۳۳۱ ميلادي از منطقه "كيلوا" بازديد مي‌كند ، تحت تأثير نفوذ تاثیر و گسترش اسلام در ميان ساكنان بومي قرار مي‌گيرد و اشاره مي‌كند كه مردم به جنگ مقدس اعتقاد داشته و تقوا و درستكاري مورد توجّه آن‌ها بوده و از مذهب شافعي پيروي مي‌كردند‌.


«ابن مسعود» موّرخ مشهور با توصيف مشاهدات خود از شهر "كيلوا" كه مقّر سلطنت حاكمان ايراني بوده است‌، مؤسس آن را «سلطان علي بن سليمان» از ساكنان شيراز مُعرفي كرده كه با ازدواج با يكي از دختران حكّام بومي، نسل حُكمرانان بعدي را بر جای گذارده است.


با بررسی اقوال تاریخی و نظرات محققان اروپایی و آفریقایی نیز این نتیجه به‌دست می‌آید که ایرانیان شیرازی‌تبار با مهاجرت به سواحل کشورهای شرق آفریقا دو اقدام انجام داده‌اند که اثر و بقایای آن پس از هزار سال هنوز به چشم می‌خورد:


۱- راه‌اندازی مبادلات تجاری و رونق بخشیدن به اقتصاد و آباد کردن شهرها و مراکز استقرار خود هم‌چون شهر کیلوا در کشور تانزانیا.
۲- کمک به گسترش اسلام در شرق آفریقا و ساختن مساجد و اماکن عمومی در زنگبار و مومباسا.


اگر چه امروزه نسل شیرازی‌تبار زیادی وجود ندارد اما در میان باورهای فرهنگی ساکنان شرق آفریقا عنوان "شیرازی" بسیار باارزش است و نشان‌گر اصالت خانوادگی افراد به‌شمار می‌رود. در برخی از مناطق زنگبار نيز افراد سال‌خورده، خاطرات ارزشمندی از شیرازی‌ها تعريف می‌کنند. از همین رو بسیاری از شخصيت‌های سیاسی و مذهبی خود را "شيرازي‌تبار" معرفی می‌کنند. حزبي سیاسی موسوم به "شیرازی‌ها" و نيز تیم فوتبالي به همين نام در جزیره زنگبار وجود دارد‌.


از نکات مهم دیگری که باید به آن توجه کرد وجود اماکن و عمارت‌های متعددی در شهرها و بنادر شرق آفریقا می‌باشد که نوعی معماری ایرانی و منبت کاری بر روی درب‌های منازل به سبک شیرازی وجود دارد، که بنا‌بر نظر محققان تاریخی نشان‌گر حضور ایرانیان و هنر معماری و منبت کاری هنرمندان ایرانی و فراگیری این فنون توسط بومیان آفریقایی می‌باشد.

چنين به نظر مي‌رسد كه ايرانيان در قرن چهارم هجري قمري و در حوالي سال‌هاي ۹۵۰ تا ۹۷۵ ميلادي به رهبري فردي بنام «علي بن حسين» از حكام محّلي شيراز در دوره حاكميت آل‌بويه به همراه خانواده و آشنايان، با هفت كشتي بزرگ بادباني عازم شرق آفريقا شده و پس از چند هفته عبور از سرزمين‌هاي مختلف در مناطق ساحلي «لامو ، ماليندي‌، مومباسا‌، كيلوا‌، كومور‌، زنگبار و پمبا » استقرار مي‌يابند.


در خصوص علّت اين مهاجرت‌، اقوال مختلفي عنوان شده است‌:
۱- عدّه‌اي انگيزه سفر علي بن حسين و خانواده‌اش به آفريقا را توهين و تحقيري دانسته‌اند كه از سوي برادران و اقوامش بر او صورت مي‌گرفته است؛ چرا كه مادر وي حبشي و سياه‌پوست بوده است. «مّحي‌الدين زنگباري» مورخ مشهور زنگبار در كتاب السلوة في اخبار كلوة اين ديدگاه را تأييد مي‌كند.
۲- دسته‌ي دوّم‌، اولين مهاجران ايراني به سواحل شرق آفريقا را مهاجران شيعه‌اي مي‌دانند كه پس از به قدرت رسيدن طغرل سلجوقي بر شيراز (۲۴۷ هجري قمري) كه با شيعيان مخالف بوده، به اين سواحل سفر كرده‌اند‌.
۳- آفريقاشناسان غربي نيز انگيزه اصلي مهاجرت شيرازيان به سواحل شرق آفريقا را تلاش براي به دست گرفتن نبض تجاري اين منطقه و كنترل تجارت دريايي شرق آفريقا دانسته‌اند‌؛ زيرا "بندر سيراف" در نزديكي فارس شيراز، در زمان ساسانيان محّل صدور كالاها و سفر دريانوردان ايراني به آسيايي دور و آفريقا بوده است‌.
۴- مورخان فرانسوي نيز معتقدند كه پس از به قدرت رسيدن شيعيان در فارس، برخي از نخبگان سنّي‌مذهب‌، ايران را ترك نموده و در آفريقاي خاوري مستقر شدند.


به‌هر حال، «سلطان علي بن حسين» به عنوان بينان‌گذار سلسله شيرازي‌ها ابتدا در زنگبار و سپس در «كيلوا» در نزديكي «دارالسلام» استقرار مي‌يابد و با سران محلّي رابطه حسنه‌اي برقرار كرده و دامنه فعاليت اقتصادي و تجاري خود را گسترش داده و دولت‌ـ‌شهرهاي مستقلي كه در رأس آن‌ها ايرانيان قرار داشتند را در مناطقي نظير «ماليندي»، «مالو‌»، «زنگبار» و «آنژوان» بنيان مي‌نهد‌.


در آن زمان دولت شهرهاي تأسيس شده توسط شيرازي‌ها هر كدام به صورت فدرال اداره مي‌شدند و در نحوه اداره امور داخلي خود اعّم از امور قضايي و قانون‌گذاري از استقلال كامل برخوردار بودند‌. پس از مرگ سلطان حسين بن علي بن حسين‌، فرزندش «‌علي‌» قدرت را به‌دست مي گيرد و از طريق جنگ و فتح مناطق مجاور قلمرو پادشاهي «‌زَنج‌» را گسترش مي‌دهد‌. "سليمان بن علي" امپراطوري شيرازي‌ها را در شرق آفريقا گسترش مي‌دهد و روزانه ده‌ها كشتي تجاري از شهر ساحلي «‌كيلوا‌» (‌پايتخت شيرازي‌ها‌) بر مناطق مختلف آفريقا و خاورميانه و خاور دور ارسال مي‌كند‌. پس از وي در حدود دويست سال، ده‌ها نفر از اولاد و اعقاب وي عهده‌دار پادشاهي شيرازي‌ها مي‌شوند؛ امّا به‌دليل سودجويي و توطئه‌هاي سياسي داخلي و تفرقه بيگانگان‌، در طي قرون سيزده و چهاردهم ميلادي‌، امپراطوري شيرازي‌ها به سراشيبي سقوط كشيده مي‌شود‌.


در اواخر قرن پانزدهم ميلادي «‌فضيل بن سليمان‌» به حكومت مي‌رسد و هم‌زمان «واسگودوگاما» دريانورد بزرگ پرتغالي پس از كشف راه دريايي هند وارد منطقه دريايي آفريقا شده و پس از اقامت در موازمبيك و كسب اطلاعاتي نسبت به شيوه حكومت ايرانيان در سال ۱۵۰۲ ميلادي در شهر «‌كيلوا‌» پايتخت امپراطوري زنج لنگر انداخته و با توپ و ساير سلاح‌هاي جنگي كه به همراه داشت سلطان فضيل را خراج‌گزار پادشاهي پرتغال مي‌كند و شيرازي‌ها ساليانه مبلغ يك هزار ليره به وي پرداخت مي‌كردند و پرچم امپراطوري پرتغال بر فراز كاخ حكومتي كيلوا برافراشته مي‌شود‌.


واسكودوگاما‌، سپس براي تصرف نواحي ديگر سواحل آفريقا كه تحت قلمرو شيرازي‌ها قرار داشت عازم «‌مومباسا‌» (‌بندري در كنيا‌) و زنگبار مي‌گردد‌. در همين احوال "‌اميرابراهيم‌" پادشاه زنج اقدام به مبارزه با پرتغالي‌هاي مهاجم مي‌كند و قلعه سنگي مستحكمي را بنا مي‌كند‌، امّا پايتخت حكومت شيرازي‌ها شهر «‌كيلوا‌» توسط پرتغالي‌ها تصرف مي‌گردد و بساط حكومت «‌زنج‌» برچيده مي‌شود و سران حكومت شيرازي از راه مناطق جنگي فرار مي‌كنند‌.


پرتغالي‌ها در اقدامي وحشيانه بسياري از ايرانيان و اعراب ساكن را کشته و قتل عام نموده و پايه‌هاي قدرت خود را مستحكم مي‌كنند‌. در مجموع حاكميت ايرانيان بر زنگبار و جزاير اطراف آن حدود پنج قرن به‌طول انجاميد و در طي اين مدّت دسته‌جات زيادي از اعراب در زنگبار و مناطق ساحلي كشورهاي كنيا و تانزانياي امروزي سكونت يافتند‌. در طي دوران حكومت شيرازي‌ها دسته‌جات زيادي از اعراب در زنگبار و مناطق ساحلي كشورهاي كنيا و تانزانياي امروزي سكونت يافتند و بخشي از شهرها و مناطق پادشاهي شيرازي‌ها به مراكز تجمع اعراب مبّدل گشت به گونه‌اي كه اعراب "‌قبيله مزروعي‌" در "‌بندر مومباسا‌" در كنيا و اعراب "‌باجوني‌" در محّل "‌لامو‌" و اعراب قبيله حارث در دو جزيره‌ي اصلي زنگبار (‌اونگوجا و پمبا‌) استقرار يافتند‌. گروهي ديگر از اعراب قبيله‌ي "‌مولي" در جنوب شهر پمبا (‌تانزانيا‌) را محل اقامت خود انتخاب كردند‌.


اين اعراب كه از طريق داد و ستد با كشورهاي خاورميانه شرق دور به ثروت قابل توجهي دست يافته بودند با ورود دريانوردان پرتغالي كه با هدف در دست گرفتن تجارت ابريشم و ادويه به شرق آفريقا آمده بودند و با برخورداری از سلاح‌های مدرن دولت پادشاهي شيرازيان را سرنگون کرده و از قرن ۱۶ میلادی به بعد جزایر شرق آفریقا و زنگبار را عرصه تاخت و تاز خود می‌نمایند و به مدت دو قرن به استثمار و کشتار بومیان ادامه می‌دهند و به نوعی جایگزین ایرانی‌ها در تجارت می‌شوند. مقابله نظامیان پرتغالی با رسوم بومیان و کشتار مردم سواحل شرق آفریقا هم‌چون زنگبار و مومباسا سبب تشدید دامنه طغیان عمومی شده و اعراب ساکن دست کمک به سوی پادشاهان عمانی دراز کرده و در درگیری با استعمارگران پرتغالی سرانجام در سال ۱۶۹۸ میلادی آن‌ها را شکست داده و بر مناطقی از شرق آفریقا تسلط می‌یابند. اعراب نیز پس بر استقرار سلاطین عمانی با حمایت‌های سلطان عمان با استقرار در جزیره زنگبار اقدام به برپایی حکومت سلطنتی نموده و با رونق گرفتن وضعیت اقتصادی و اجتماعی این جزیره به قدرت برتر اقتصادی تبدیل شدند.


احمد بن سعید در سال ۱۷۴۴ میلادی‌، سلسله بوسعیدی را در زنگبار را تشکیل داده و پس از مرگ وی فرزندش "سید سعید‌" در ۱۸۰۴ میلادی به قدرت رسید. سلطان سعید در سال ۱۸۴۰ میلادی پایتخت سلطنت عمان را پس از کشمکش‌های سیاسی با اعراب و بومیان از مسقط به زنگبار منتقل نموده و اقدام به در دست گرفتن تجارت ادویه و گل میخک به اروپا و آمریکا نموده و به سودهای مالی و امتیازهای کشاورزی در کشت گل میخک دست می‌یابند و بومیان زنگبار به جزایر اطراف مهاجرت کردند. در سال ۱۸۵۷ میلادی سلطان سید سعید فوت نمود و فرزندش سلطان مجید به قدرت رسیده و مرکز حکومیت را از زنگبار به دارالسلام منتقل نمود. در اواسط قرن نوزدهم میلادی شرایط سیاسی و اجتماعی قاره آفریقا بر اثر رقابت‌های ناشی از کشورهای استعماری بریتانیا و فرانسه تغییر پیدا کرده و اندیشه استعمار منطقه شرق آفریقا تشدید گردید و از اواخر قرن نوزدهم نیروهای انگلیسی به بهانه مبارزه با برده‌داری بر بخش‌هایی از منطقه تسلط پیدا کردند.


در آن دوره نوعی رقابت بر تسلط بر زنگبار بین بریتانیا و آلمان وجود داشت که در سال ۱۸۹۰ میلادی با امضاء قرارداد میان دو کشور جزیره زنگبار تحت قیومیت انگلستان قرار گرفت و سلطان زنگبار از حق حاکمیت بر بخشی از اراضی ساحلی تانگانیکا (تانزانیای امروزی‌) چشم‌پوشی نمود وتا ۱۹۶۱ میلادی به شیوه‌های مختلف بر زنگبار و سلاطین بومی اعمال حاکمیت نمود. در این برهه از تاریخ، نسل شیرازی‌ها و بازماندگان آن‌ها که منزوی شده بودند با حمایت از حرکت‌های ضد استعماری ساکنان زنگبار با ائتلاف با بومیان زنگباری حزب "آفرو‌شیرازی‌" را تشکیل داده و در قرن بیست میلادی بر علیه اعراب و استعمار انگلیس به فعالیت سیاسی پرداخته و در نهایت در به استقلال رسیدن جزیره زنگبار در ۱۹۶۳ میلادی مشارکت می‌نمایند.

بازدید امروز ما با صرف نهار در یک رستوران زیبای ساحلی به پایان رسید. بعد از نهار وقت گروه آزاد اعلام شد تا همسفران بتوانند از باقی امکان شهر زنگبار دیدن نمایند. البته در روزهای آینده باز هم در مورد زنگبار و تاریخ آن صحبت خواهیم کرد.

 

 

 

روز نهم: مزرعه های بزرگ ادویه

امروز بعد از صبحانه برنامه بازدید از مزارع ادویه و آشنایی با آنها در برنامه ما قرار داشت. شاتل باس راس ساعت 9 در مقابل هتل محل اقامت گروه آماده است. بعد از صرف یک صبحانه خوب و استراحت عالی دیشب امروز میتوانیم با انرژی بیشتر به دیدار مزارع ادویه در زنگبار برویم.


وقتی صحبت از ادویه میشود ناخداگاه ذهنها به سمت هندوستان میرود. اما واقعیت این است که زنگبار یکی از بزرگترین مراکز تولید ادویه می باشد. فلفل سیاه و سفید، جوز هندی، میخک، وانیل، زرچوبه، زنجفیل، دارچین و ... از جمله ادویه های تولید این جزیره است.

علاوه بر این طیف زیادی از میوه های مختلف استوایی نیز در این مزارع دیده میشود. میوه هایی مانند: موز قرمز، موز زرد، جک فرود، نارگیل، لیمو، آناناس و ...

حدود ساعت 10 به محل مزارع رسیدیم. هوا هم به شدت گرم شده بود. به محض پیاده شدن از ماشین، بوی گیاهان چنان  آدمی رابه هیجان می آورد که تا چند لحظه قدرت هرگونه حرکت از انسان سلب میشود. فقط دوستداری بمانی و عمیق بو بکشی و ریه ها را پر کنی از هوای مست کننده دوروبرت.

راهنمای گروه با حوصله تمامی میوه ها و گیاهان را توضیح میدهد. داستانهای و افسانه های مرتبط با آن را بازگو کرده و نام هر کدام را به زبانهای مختلف تفسیر میکند.

داخل این میوه یک رنگ قرمز بسیار پایداری وجود دارد که مصارف مختلفی دارد. خصوصا خانمها به جای رژ لب میتوانند استفاده کنند.

میوه درختچه های وانیل

میوه گیاه زردچوبه

پوست درخت دارچین

میوه درخت فلفل

گلهای درخت میخک

میوه درخت جک فرود

میوه جک فرود

میوه جوز هندی

این اقای خوش تیپ هم مسئول بالا رفتن از درختها و آوردن نمونه جهت تست و دیدن ادویه ها و میوه ها بودند.

در گوشه و کنار باغها و مزارع امکان خرید انواع ادویه ها نیز وجود داشت.

بعد از دوساعت بازدید از باغها و مزارع برای صرف نهار به رستوران لقمان رفتیم. یک رستوران عربی با غذاهای بسیار خوشمزه و البته بسیار شلوغ. بعد از صرف نهار همسفران برای استراحت به سمت هتل رفتند. بعضی ها نیز برای خرید و دیدن فروشگاههای مرکز قدیمی راهی کوچه پس کوچه های محله سنگی شدند. 

 

 

روز دهم: جزیره زندان (جزیره لاک پشت ها)

دیروز یک برنامه بسیار جالب و دیدنی از مزارع ادویه زنگبار داشتیم. دیدن درخت ها و میوه هایی که تا به حال هیچگونه نظری در مورد رشد، محل کاشت و نوع آن نداشتیم بسیار جالب بود. اصولا یکی از ویژگیهای سفر دیدن همین نادیده هاست. از این روست که میگویند تجربه ای که انسان در یک سفر کسب میکند با خواندن هزاران کتاب و سالها کالج و دانشگاه رفتن قابل دریافت نیست.

امروز میخواهیم به جزیره زندان برویم. جزیره ای که در گذشته برای زندانی کردن برده ها از آن استفاده میکردند. از همه طرف محصور به اقیانوس و البته با ساحلی زیبا و عالی برای شنا. جزیره زندان را امروزه بیشتر با لاک پشت های آن میشناسند. لاک پشت های عظیم الجثه و بسیار بزرگی که بعضا 150 سال از عمر آن میگذرد.

با دو قایق کوچک به سمت جزیره حرکت کردیم. حدود 20 دقیقه زمان برای رسیدن به جزیره بیشتر نیاز نیست. از کنار اسکله میتوان با پرداخت مبلغی بین 4 تا5 دلار به سمت جزیره رفت و برگشت و البته یک هزینه 5 دلاری نیز برای دیدن لاک پشت ها.

اینجا را Prison Island مینامند.جزیره زندان....سال 1860 میلادی دولت وقت زنگبار این جزیره را از یک مالک عرب میخرد و آن را تبدیل میکند به زندانی برای برده های فراری و یاغی.بعدها در سال 1893 تب زرد آفریقا را در برمیگیرد و کشته های زیادی بر جا میگذارد.جزیره به مکانی برای قرنطینه برده های مریض میشود.صدها برده در اینجا جان میدهند تا امروز که دیگر جزیره به مکانی برای تفریح گردشگران تبدیل شده است.

یکساعتی در جزیره دور زدیم و بعد از گرفتن چندین عکس یادگاری برای شنا به ساحل رفتیم. آب گرم و شور اقیانوس با زلالی و رنگ فوق العاده زیبای آن لذت آبتنی و شنا را چند برابر میکند. ماسه های سفید رنگ و گرمای آفتاب استوایی زنگبار بامنظره زیبا از درختان نارگیل و قایق های لنگر انداخته در اطراف ساحل فضایی دل انگیز و رویایی را ساخته بود که توصیف و وصف آن بسیار دشوار و سخت است.

با همسفران فوق العاده عالی و دوست داشتنی گروه ساعتی تن به اقیانوس سپردیم و جدا افتاده از سختی ها و مشکلات روزانه زندگی گفتیم و خندیدیم و لذت بردیم.

امروز روز پرجنب و جوش و پر انرژی داشتیم. الان همه همسفران حاضر و آماده شده بودند برای صرف یک نهار خوشمزه. البته که تحمل کردن گرسنگی بعد از کلی شنا و ورزش سخت بود، اما چاره ای نبود. باید سوار قایقها شده و به سمت زنگبار برمیگشتیم. بعد از رسیدن به ساحل و خوردن یک آبمیوه مانگو سرد به طرف رستوران حرکت کردیم. صرف نهار در رستوران آخرین برنامه امروز ما بود. بعد از صرف نهار بعضی از دوستان برای استراحت به هتل بازگشتند و بعضی نیز راهی کوچه پس کوچه های تودرتو و قدیمی محله قدیمی زنگبار شدند.