بیست سال پیش برنامه‌ریزی برای سفری زمینی با عنوان "سفر جاده ابریشم" را آغاز کردم. بنا داشتم مسیر شهر مشهد تا شهر دوشنبه را به صورت زمینی طی کنم. با همراهی تعدادی از دوستان همدل و همراه، سفر جذاب و بی‌نظیر جاده ابریشم برگزار شد. در آن سال‌ها سفر به کشورهای ترکمنستان و ازبکستان و تاجیکستان مرسوم نبود. هیچ اطلاعاتی درباره این مسیر جذاب وجود نداشت. نه کتابی بود و نه فضای مجازی و وبسایت برای کسب و دریافت اطلاعات معتبر درباره این سه کشور. وقتی برای اوّلین بار وارد شهر عشق‌آباد پایتخت کشور ترکمنستان شدم با شهری سرد و بی‌روح مواجه  شدم. شهری با ساختمان‌های سفید و خیابان‌های عریض و طویل که به ندرت ماشینی در آن تردد می‌کرد. بدون داشتن اطلاعاتی جدی در خصوص مسیر سفر، دل به جاده زده و اوّلین سفر زمینی جاده ابریشم را آغاز کردم.

در هجده کیلومتری عشق‌آباد، پایتخت ترکمنستان، ویرانه‌های شهر باستانی نسا قرار دارد که یادگاری است از دوران شکوه و جلال امپراتوری اشکانیان. این امپراتوری قدرتمند، که ساسانیان آنان را پارتیان می‌نامیدند، بیش از پانصد سال بر سرزمین پهناوری که از آسیای میانه تا میان‌رودان امتداد داشت، حکومت کردند. نسا، پایتخت درخشان اشکانیان، حدود سه قرن پیش از میلاد به دستور مهرداد اوّل بنیان نهاده شد و نمادی است از شجاعت و غرور اقوام ایرانی که با افتخار از استقلال سرزمین خود دفاع کردند. اگرچه ترکمن‌ها در قرون هفتم یا هشتم میلادی در این منطقه ساکن شدند، امّا هیچ خویشاوندی با اشکانیان ندارند و میراث این دودمان بزرگ به عنوان بخشی از تاریخ و فرهنگ غنی ایران زمین باقی مانده است.نسا، یادگاری است از پهلوانان شاهنامه، گیو و گودرز. این نام یادآور شاهنشاهی قدرتمند ایرانی است که قلمرویی گسترده از میان‌رودان تا هندوکش و از کوه‌های قفقاز تا خلیج‌فارس را در بر می‌گرفت و بر بزرگترین مراکز تجاری آن روزگار حکمفرمایی می‌کرد. به خرابه‌های نسا و سازندگانش درود می‌فرستم، خاک گرامی‌اش را ارج می‌نهم و روان دلاورانی را که برای سربلندی و استقلال این سرزمین جان باختند، ستایش می‌کنم.

شهر عشق‌آباد و شهر باستانی نساء را بازدید کرده و به سمت شهر ماری حرکت کردم. در میانه بیابانی برهوت و در نزدیکی مرزهای ایران، خودم را به مقبره ابوسعیدابوالخیر رساندم. در سرزمینی که اکنون ترکمنستان نامیده می‌شود، در روستایی به نام مهنه، عارفی بزرگ به دنیا آمد که بعدها به مهنه بابا شهرت یافت. ابوسعید، چنین نام داشت و زندگی خود را در همان روستای زادگاهش به پایان رساند. مزارش اکنون آرامش‌بخش و دلنشین است، در پشت کوه‌های کلات نادری جای گرفته و زیارتگاه عاشقان و ارادتمندانش گشته است. او را تکمیل‌کننده رباعی می‌دانند، هنری که رودکی بزرگ پایه‌گذار آن بود. امّا شاید جالب‌ترین نکته در زندگی ابوسعید، دیدارش با ابن سینا، فیلسوف و دانشمند بزرگ ایرانی باشد. گویی آنچه یکی می‌دید، دیگری می‌دانست و برعکس. این دو بزرگ، هرچند در ظاهر در دو دنیای متفاوت می‌زیستند، امّا در ژرفای وجود خویش، به یکدیگر گره خورده بودند.

رود تجن را پشت سر گذاشته و به دیدار مرو قدیم رفتم. مرو که در میان شهرهای باستانی ایران، از آن به عنوان مرَگوش یاد شده است، نه تنها یکی از شهرهای بزرگ و کهن ایران زمین بود، بلکه به عنوان یکی از پایتخت‌های نامدار نیز شناخته می‌شد. با وجود اینکه اکنون تنها ویرانه‌هایی از شکوه و جلال گذشته آن برجای مانده است، امّا طبق گزارش یاقوت حموی، پیش از حمله مغولان در قرن ششم هجری، ده کتابخانه بزرگ در این شهر وجود داشت. مرو، به همراه نیشابور، هرات و بلخ، چهار ابرشهر ایران در قرون پنجم و ششم هجری بودند که در نتیجه یورش ویرانگر مغولان به شدت تخریب شدند و به ویرانه‌هایی تبدیل گشتند که تنها یادگاری از شکوه گذشته‌شان برجای مانده بود.
مرو، همان شهری است که داریوش سوم در برابر تهاجم تازیان به آنجا پناه برد و امید داشت تا بار دیگر لشکریان خود را گرد هم آورد. امّا سرنوشت شومی در انتظارش بود، چرا که توسط دشنه خیانت‌کار مرزبان، ماهوی سوری، یا شاید طمع آسیابانی ناشناس، به قتل رسید و بدین سان، پرونده پادشاهی مستقل و سربلند ایرانی برای همیشه بسته شد.
آیا اگر گوش فرا دهم، می‌توانم فریادهای نومیدانه داریوش سوم را بشنوم، هنگامی که دشنه خیانت بر او فرود آمد؟ یا صدای سم اسب‌های مغولان را که با خشم به دنبال مرویان می‌تاختند؟ آیا می‌توانم ناله و زاری زنان و مردانی را بشنوم که خون بی‌گناهشان بر خاک ریخته می‌شد؟ گفته می‌شود که دو میلیون نفر در مرو بر اثر تیغ تیز مغولان جان باختند. دو میلیون مرد و زن هنرمند و پرتلاش که قربانی خودکامگی و نادانی سلطان خوارزمشاهی شدند و زیر سم اسبان چنگیز مغول، جان سپردند.
مرو، سرزمینی مقدّس و سرشار از خاطرات است که شاعران و سخنوران بسیاری را در خود جای داده و الهام‌بخش آنان بوده است. این شهر باستانی، با وجود ویرانی‌ها و مصائب بسیار، همچنان در یادها و دل‌ها زنده مانده است.

آرامگاه سلطان سنجر سلجوقی در مرو قرار دارد، گرچه پایتخت دوران او نبود، امّا این شهر را بسیار دوست داشت. در این سفر، از آرامگاه خواجه یوسف همدانی، عارف بزرگ قرن پنجم و ششم هجری، دیدن کردم. او که در همدان متولّد شده بود، در طول زندگی طولانی خود به هرات و بادغیس نیز رسید، که در آن زمان مراکز دانش و ادب در خراسان بزرگ بودند. خواجه یوسف همدانی سرانجام در هرات دار فانی را وداع گفت، امّا مریدانش بعدها پیکرش را به مرو منتقل کردند، جایی که بسیار مورد احترام بود.در ادامه سفر به سوی چهارجوی یا ترکمن‌آباد، مسحور بوی خوشایند جوی مولیان شدم. با همراهان آواز رودکی بزرگ را سر دادیم و یاد و خاطره این شاعر بزرگ و خوش‌سخن را گرامی داشتیم و همچنین یاد و خاطره همه کسانی که پس از او این آواز را خواندند و عشق و احترام را به ما هدیه کردند.
بوی جوی مولیان آید همی/ یاد یار مهربان آید همی، این آواز زیبا، یادآور عشق و دوستی است. ریگ آموی و درشتی‌های آن/ زیر پایم پرنیان آید همی، این جوی ما را به یاد نرمی و لطافت عشق می‌اندازد. وقتی به دیدار آموی کبیر نزدیک می‌شوم، هیجان و شادی من قابل وصف نیست. قلب‌های من از شوق دیدار می‌تپد و آرامش خود را از دست داده‌ام.
هنگامی که از پلی بلند بر فراز جیحون یا آمودریا عبور می‌کنم، خاطره فرنگیس و پسرش کیخسرو در ذهن زنده می‌شود. یادآور شجاعت و دلاوری آن‌ها هستم که با اسب به آب‌های خروشان بهاری این رود زدند تا پیام آزادی و سربلندی را به مردم ایران زمین برسانند.
آمودریا را پشت سر گذاشته و خودمان را به بخارای شریف رساندیم. در قلب بخارای شریف، جایی که مدارس دیوان بیگی و کوکلداش و خانقاه دیوان بیگی قرار دارند، ما در هتلی در میدان لب حوض اقامت کردیم. در سایه درختان کنار استخر قدیمی، مجسمه‌ای از ملاّنصرالدین، سوار بر الاغ سرکشش، با لبخندی رندانه بر لب، به مشتاقان بسیاری که از شرق و غرب عالم به دیدارش آمده‌اند، خوشامد می‌گوید. قدم در میانه تاریخی بخارا گذاشتم. جایی لب حوض نشسته و گذر تاریخ را به تماشا نشستم. هوا هم سرشار ازس تاریخ و افسانه است.

"ما وقت خفتن به شهر بخارا رسیده از دروازه سمرقند آن به درون شهر درآمدیم. نظر به قول پدرم اگر پنج دقیقه دیر می‌کردیم در بیرون شهر می‌ماندیم. درون شهر تاریک بود. در دروازه‌خانه شهر، در پیش دروازه‌بان یک پیلسوز که با پِلته و روغن زغیر می‌سوخت، روشنایی خیره‌ای می‌داد. ما از کوچه این شهر تاریکستان، اندوهگینانه رهسپار گردیده به پیش مدرسه میرعرب رسیدیم که اکه‌ام با سیّداکبر در آن جا استقامت داشتند..." (صدرالدّین عینی. یادداشت‌ها. سعیدی سیرجانی. ص 120)بخارا، گنجینه‌ای از تاریخ و فرهنگ، جایی که هر گوشه‌اش حکایتی دارد. از پیچ کوچه‌ پس کوچه‌های تاریکش بگذرید و در خیال، ابوعلی سینا را ببینید که پیش از هجرت در این شهر قدم می‌زند. یا وزیر بزرگ بلعمی را تصوّر کنید که ترجمه تاریخ طبری را در دست دارد و به عظمت این شهر پی می‌برد. چه کسی می‌داند، شاید هم روح امیر سامّانی باشد که بی‌تاب بوی جوی مولیان است و بر اسب خود به کوچه‌های پرپیچ و خم بخارا می‌تازد. این شهر، گواهی است بر دلاوری‌ها، دانش و ادب مردمانی که درود و ستایش را برای همیشه تاریخ برانگیخته‌اند.
به دیدار مناره و مسجد کلان، ارگ بخارا، مقبره امیراسماعیل سامّانی و ستاره ماه خاصه رفتم. سفری کوتاه به روستای افشانه، محل تولّد ابوعلی سینا و موزه خاص آن داشتم.در مسیر برگشت به دیدار خواجه بهاالدّین نقشبند، مراد فرقه نقشبندیه شتافتم. شاه نقشبند در سال 791 وفات یافت و در بخارا به خاک سپرده شد. امروز آرامگاه او محلّ زیارت هواداران بی‌شمارش است. بر سنگ مزارش به عربی چنین نوشته‌اند:
"این مرقد منوّر متعلق به حضرت شیخ اجل و بزرگ، احیاگر سنّت و محو کننده‌ی بدعت، کاشف حقایق و ظاهر کننده‌ی دقایق، حجت حق بر مخلوقات، سیّد محمّد بی‌سیّد محمد‌بن بهاالدّین نقشبند بخارایی، قدس سره، که در ماه محرم 718 هجری در این روستای مبارک قصر عارفان بخارا متولّد شد و طریقت را از حضرت شیخ محمّد بابای سماسی و سید امیر کلال اخذ کرد."
تمام وجودمان را از انرژی بخارای شریف پرکردیم و به سمرقند چون قند حرکت کردیم. "... و اکنون نگاه خود را به سوی سمرقند بگردان. آیا این شهر ملکه زمین نیست؟ آیا به خود نمی‌بالد از این که فراتر از همه شهرهاست و مقدرات همه شهرها را در دست دارد؟" (ادگار آلن پو)
سمرقند، این شهر باستانی کهن، در نوشته‌های یونانیان باستان با نام مَرَکَند شناخته می‌شود. این شهر شاید یکی از قدیمی‌ترین شهرهای جهان باشد که در مرکز جاده ابریشم، در دشتی پربرکت و سرسبز در کنار رود خروشان زرافشان قرار دارد. بنیان این شهر باشکوه به اواخر سده چهارده پیش از میلاد بازمی‌گردد، زمانی که توسط ایرانیان باستان بنا نهاده شد و در دوران هخامنشیان به‌عنوان مهم‌ترین شهر این منطقه درخشید.
سمرقند، شاید همان افراسیاب‌کَرد باشکوه باشد که در شاهنامه حماسی ایران زمین از آن یاد شده است. همان شهر افسانه‌ای که منیژه زیبارو، دختر افراسیاب، بیژن دلیر را به آنجا برد. بیژن جوان، سال‌ها در چاهی عمیق و تاریک در اسارت بود، در همان شهری که اکنون به آن می‌بالیم. همان‌جا که رستم دلاور، قهرمان شاهنامه، بیژن را از اسارت رهایی بخشید.
آری، این شهر همان است که توسط افراسیاب تورانی بنیان نهاده شد و شاید اسکندر مقدونی در حمله خود به ایران هخامنشی، بر شکوه آن افزود. تپه باستانی افراسیاب با خرابه‌های باستانی و گوی‌های بسیار کهن، گواهی بر این داستان‌های حماسی هستند. سمرقند، شهری با تاریخی پرشکوه و جذاب که در طول قرن‌ها درخشیده و الهام‌بخش بوده است.

به دیدار آرامگاه تیمور لنگ رفتم. آرامگاه تیمور، فاتح بزرگ، برای ازبک‌ها ارزش و احترام خاصّی دارد. در سال‌های اخیر، دولت ازبکستان هزینه‌های زیادی را صرف مرمّت و بازسازی این بنای تاریخی کرده است. این آرامگاه نه تنها یک سازه تاریخی است، بلکه با تزئینات داخلی از طلا، نمادی از شکوه و جلال است. معمار این بنا، استاد عبداللّه بن محمّد بن محمود بنا اصفهانی، یکی از نامداران هنر معماری در دوران خود بوده است. گنبدهای این آرامگاه با کاشی‌کاری‌های هنرمندانه و چین‌دار، نمایی چشم‌نواز و منحصربه‌فرد ایجاد کرده است. این مزار به آرامگاهی خانوادگی برای تیمور تبدیل شده است. در کنار تیمور، دو پسر او، چند نوه، وزیر و معلّم مورد اعتمادش نیز در این مکان مقدّس آرمیده‌اند. گفته می‌شود که تیمور این آرامگاه را برای محمّد سلطان، نوه مورد علاقه و ولیعهد خود ساخته بود. او قصد داشت آرامگاهی دیگر برای خود انتخاب کند، امّا مرگ ناگهانی او در میانه لشکرکشی، برنامه‌هایش را تغییر داد. بزرگان قوم، تصمیم گرفتند که او را در کنار نوه محبوبش به خاک بسپارند. این آرامگاه اکنون یادگاری است از یک فرمانروای بزرگ و احترام و ارجاعی است به میراث او.در سفر خود بعد از دیدار با آرامگاه تیمور به سمت مجموعه ریگستان حرکت کردم. این مکان دیدنی، شامل سه مدرسه بزرگ و باشکوه است که در کنار رودخانه‌ای ساخته شده بود. با این حال، سرنوشت رودخانه تغییر کرد و به خشکی گرایید، و شاید تنها یادگار آن، ریگ‌های باقیمانده باشند که نام ریگستان را برای این مکان رقم زده‌اند. این سه مدرسه در اطراف میدانی بزرگ بنا شده‌اند و نام‌هایشان مدرسه الغ بیک، مدرسه شیردار، و مدرسه و مسجد طلاکاری است. میدان چهارگوشه، همراه با مدارس اطرافش، یادآور میدان نقش جهان اصفهان است و شکوهی خاص دارد. یکی از دانش‌آموختگان برجسته مدرسه الغ‌بیک، عبدالرّحمن جامی، عارف و شاعر نامدار ایرانی است که آوازه‌ای فراتر از مرزها دارد. این مجموعه، یادآور تاریخ و فرهنگ غنی است که در قلب این سرزمین ریشه دوانیده است.

در ادامه سفر خود، به رصدخانه الغ‌بیک رفتم که گواهی بر شکوه و جلال سمرقند و علاقه الغ‌بیک گورکانی، نواده تیمور به دانش بود. الغ‌بیک علاقه‌مند به نجوم بود و موسسات آموزشی بسیاری را در شهرهای سمرقند و بخارا بنیان نهاد. او که خود به نجوم علاقه‌مند بود، در مدرسه‌اش در سمرقند به تدریس این علم می‌پرداخت. رصدخانه‌ای که او بنا کرد در قرن بیستم توسط یک باستان‌شناس روس به نام ویاتکین کشف شد. در جریان کاوش‌ها، ویاتکین ربع دایره بزرگی را کشف کرد که شعاع آن چهل متر و ارتفاع آن سی و سه متر بود. این ربع دایره عظیم که برای رصد خورشید و اجرام آسمانی دیگر مورد استفاده قرار می‌گرفت، با یک دالان منحنی شکل به شیبی تند، تا عمق ده متری زمین امتداد داشت. در این دالان منحنی شکل، یک جفت ریل سنگی قرار داشت که نشان‌دهنده محل حرکت ابزارهای رصدی بودند. جای چفت و بست‌ها و همچنین حروف حک شده‌ای مانند بط و نط بر روی ریل‌ها که با فاصله هشتاد سانتی‌متری از یکدیگر قرار داشتند، هنوز قابل مشاهده هستند. اینها گواهی بر دقت و پیچیدگی سیستم رصد ستاره‌ها در این مکان باستانی هستند.

از رصد خانه آرام آرام به سوی مجموعه شاه زنده رفتم. درباره نام این مکان افسانه‌ای وجود دارد که نشان از باوری عمیق و کهن در میان ایرانیان است. بر اساس این روایت، سر قثم بن عباس پسر عموی پیامبر که برای تبلیغ دین اسلام به این منطقه آمده بود، پس از جدا شدن از بدن، به طرز معجزه‌آسایی در آغوش او بازگشت و او خود را به درون چاهی انداخت که به باغی پنهان راه داشت. قثم یا شاه زنده، به باوری باستانی درباره سوشیانت‌ها و جاوید زندگان پیوند خورده است؛ باور به اینکه او هنوز زنده است و روزی باز خواهد گشت. این روایت، گواهی است بر اینکه ایرانیان از دیرباز تا کنون، امید به رستاخیز و بازگشت منجی داشته‌اند.آرامگاه شاه زنده، یادمانی هشت ضلعی شکل است که در قرن هشتم توسط استاد یوسف شیرازی ساخته شده است. این مجموعه تنها به آرامگاه شاه زنده محدود نمی‌شود، بلکه مزار شاهزادگان و نجبای تیموری نیز در آن قرار دارد که با کاشی‌کاری‌های زیبا و منحصربه‌فرد تزیین شده‌اند. این بناها که از شاهکارهای دوران گورکانی به شمار می‌روند، با توری‌های مشبکی از کاشی خلق شده‌اند که شگفتی و زیبایی بی‌همتایی را به نمایش می‌گذارند.

با ازبکستان خداحافظی کردم و شبانه وارد تاجیکستان جان شده و روانه شهر خجند شدم. خجند، دومین شهر بزرگ تاجیکستان، در ورودی درّه فرغانه مستقر است و رودخانه باستانی سیردریا از میان آن جاری است. نام این شهر باستانی، شاید ریشه در واژه‌های کوچند، گوی چند یا خورکند داشته است و معانی مختلفی همچون شهر آفتابی یا جایگاه مردمان سعادتمند را تداعی می‌کند. افسانه‌ها و اسطوره‌ها، بنیانگذار این شهر را به سیاوش یا کیخسرو، شخصیت‌های اسطوره‌ای ایرانی، نسبت می‌دهند و برخی نیز معتقدند که اسکندر مقدونی سازنده آن بوده است. این شهر سه هزار ساله، طبق گواهی تاریخ، تا دوره انقلاب بلشویکی، جایگاه هنرمندان و مرکز فرهنگی پر رونقی بوده است. نام خجند، با معانی مختلف و افسانه‌های کهن، نمادی از غنای فرهنگی و تاریخی این شهر باستانی است که همچنان پابرجاست.خجند، همچون سمرقند و بخارا، یکی از مراکز تجاری مهم جاده ابریشم بوده و هنوز هم بازارها و تنوع کالاهای آن، گواهی بر این ادعا هستند. این شهر زادگاه افراد سرشناسی همچون کمال خجندی و بانو مهستی خجندی است. کمال خجندی، عارف بزرگ معاصر با خواجه شیراز، اگرچه در خجند متولّد شد، امّا پس از زیارت کعبه، تبریز را برای زندگی انتخاب کرد. اشعار برجای مانده از او اندک هستند، امّا نشانگر عمق اندیشه و روحیات عرفانی این شاعر بزرگ است. بانو مهستی خجندی نیز یکی از شاعران و ادیبان برجسته زن ایرانی است که در خجند متولّد شد و در دربار سامّانیان حضور داشت. خجند با داشتن چنین شخصیّت‌های ادبی و فرهنگی، نقش مهمّی در تاریخ ادبیات و فرهنگ ایران زمین ایفا کرده است.

این شهر با پیشینه‌ای غنی و بازارهایی پر رونق، یکی از گواهان زنده بر شکوه و عظمت جاده ابریشم است. بازار پنجشنبه خجند، یادگاری از روزگاران شوروی، من را به سفری در زمان برد تا ردپای تاجران راه ابریشم را دنبال کنم. گویی زمین این بازار هنوز هم قدم‌های شتابان تاجران را به یاد دارد و صدای هیاهوی معاملاتشان در گوش زمان طنین‌انداز است. بانگ دعوت فروشندگان میوه و نان و خشکبار، که بیشترشان زنان زیبای محلّی بودند، با همهمه‌ی خریدارانی که در پی بهترین انگور بودند، آمیخته می‌شد. بازار پنجشنبه خجند، نمونه‌ای کم‌نظیر از بازارهای ایرانی قرن دهم تا دوازدهم است که چنین بازاری دیگر در ایران یافت نمی‌شود.در زمان سفر ما، فصل برداشت انگور بود و بازار مملو بود از خوشه‌های درخشان و رنگارنگ این میوه‌ی شیرین. تنوع انگور در خجند حیرت‌انگیز بود و هر گوشه‌ی بازار، داستان خود را از طعم و عطر این میوه‌ی بهشتی روایت می‌کرد. در کنار هیاهوی بازار، مسجد شیخ مصلح‌الدّین النوری خجندی، عارفی از قرن دوازدهم میلادی، آرام و استوار ایستاده بود. این مسجد هنوز هم دایر است و نمازهای پنجگانه در آن برگزار می‌شود. این بازار نه تنها یک مرکز تجاری، بلکه گنجینه‌ای از تاریخ و فرهنگ بود که داستان‌های بی‌شماری از روزگاران کهن را در خود نهفته داشت.

با خجند زیبا خداحافظی کرده و سفر خود را به سمت پنجکنت آغاز کردم، در جاده‌ای کوهستانی و پرپیچ و خم حرکت می‌کردیم. راننده بسیار خوش‌صحبت بود و در طول مسیر همه را با موسیقی تاجیکی سرگرم کرد، صدای دلنشین و زیبای شبنم ثریّا، خواننده مشهور تاجیک، فضای ماشین را پر کرده بود. از شهر خجند گذشته و آرزو کردم که بار دیگر به این شهر بازگردم، در جاده‌ای می‌رفتیم که من را به قلب فرهنگ و تاریخ تاجیکستان نزدیک‌تر می‌کرد. به سمت پنجکنت می‌رفتم. شهری که وعده یک تجربه فراموش‌نشدنی را می‌داد.پنجکنت، یکی از قدیمی‌ترین سکونتگاه‌های آریاییان، اعتبار و شهرت خود را مدیون وجود رودکی، پدر شعر پارسی، و سایت باستانی سرزم است. این شهر زادگاه رودکی است و نام او برای همیشه با این شهر گره خورده است. شعرهای رودکی، سرشار از احساسات عمیق دوستی و محبّت و نشان‌دهنده روحیه والا و هنر بی‌نظیر او هستند.
هیچ شادی در این جهان نیست که بتواند با دیدار روی دوستان عزیز رقابت کند. دیدن چهره‌های آشنا و معاشرت با آن‌ها، شادی و شعفی بی‌نظیر به همراه دارد. امّا در مقابل، تلخی فراق و دوری از این دوستان پر هنر و با استعداد، غمی عمیق بر دل می‌نشاند. رودکی، با احساسی صادقانه و کلامی شیوا، این شادی و غم را به تصویر کشیده است. پنجکنت، با داشتن زادگاه رودکی، جایگاه ویژه‌ای در تاریخ ادبیات پارسی دارد و یادآور شعرهای پر احساس و دوستانه این شاعر بزرگ است.

در دوران تهاجم تازیان، نام پنجکنت در بسیاری از نوشته‌ها ذکر شده است. یکی از فرمانروایان آن، دیواشتیج، در منابع تاریخی مانند تاریخ طبری با نام‌های دیواشتی یا دیواستی شناخته می‌شود. براساس شواهد مکتوب، او با جراح بن عبداللّه، نماینده امویان در خراسان، مکاتباتی داشت و تلاش کرد تا با سپاهیان عرب روابط دوستانه برقرار کند. با این حال، در سال‌های یکصد و یک تا دو قمری، دیواشتیج رهبری جنبش مقاومت مردمی گسترده‌ای را علیه تازیان بر عهده گرفت. یعقوبی، تاریخ‌نگار مشهور، او را با عنوان افشین سمرقند یاد می‌کند که نشان‌دهنده نقش مهم او در مقاومت است. متاسفانه، سغدیان در این نبرد شکست خوردند و دیواشتیج ناچار شد تا خود را به فرمانده تازیان، حرشی، تسلیم کند. حرشی، این فرمانروای سغدی را نخست به شهر سبز و سپس به اربنجن برد و در آنجا به شکل فجیعی او را به قتل رساند. سرش را به بغداد فرستاد، دست راستش را به تخارستان فرستاد، و بدن او را در ورودی گورستان اربنجن آویخت. در نهایت، شهر پنجکنت را به آتش کشیدند تا اثری از این شهر باقی نماند. این واقعه نشان‌دهنده خشونت و بی‌رحمی تازیان در دوران تهاجمشان به مناطق مختلف است.

با دلی پر از عشق و محبّت دوستداران رودکی، از پنجکنت به سوی پنج رود، آرامگاه این شاعر نامی، روانه شدم. در طول مسیر، درّه‌های سرسبز و زیبا، همراه با جریان خروشان رود زرافشان که وفادارانه در کنار من می‌راند، منظره‌ای بدیع و دلنشین خلق کرده بود. روستاهای آباد و پر رونق، و دختران و پسران دبستانی با چهره‌هایی گلگون و لباس‌های یکدست و تمیز در راه مدرسه، همچون گل‌هایی رنگارنگ بر این زیبایی می‌افزودند. در میان این همه صفا و صمیمیت، با روحیه‌ای شاداب و دلگشا به سمت مقصدم پیش ‌رفتم.

در باغ آرامگاه رودکی، کتابخانه و موزه کوچکی وجود دارد که گنجینه‌ای از کتاب‌ها درباره زندگی و آثار این شاعر بزرگ را در خود جای داده است. بیشتر این کتاب‌ها به خط فارسی نگاشته شده‌اند و حاصل پژوهش‌ها و تلاش‌های اساتید برجسته دانشگاه‌های ادبیات ایران هستند. چه حیف که هم‌زبانان تاجیک ما نمی‌توانند این نوشته‌ها را بخوانند و با دانش و اطلاعات ارزشمند موجود در آنها آشنا شوند. با احترام و گرامیداشت یاد رودکی، با دلی پر از اندوه و امید به دیداری دیگر، باغ آرامگاه را ترک کردم و راهی پایتخت، شهر دوشنبه شدم.جاده‌ای که در پیش رو داشتم خراب و ناهموار بود و اتومبیل با تأخیر زیادی حرکت می‌کرد. سفرم طولانی و دشوار بود، امّا خاطره بازدید از آرامگاه رودکی و یادگیری درباره میراث ادبی او همیشه در یاد و خاطر خواهد ماند.

دوشنبه، پایتخت جوان تاجیکستان، تاریخی کهن دارد که به 2500 سال پیش بازمی‌گردد. اگرچه این شهر یکی از جوان‌ترین پایتخت‌های جهان است، و نام خود را از بازار دوشنبه‌ای که در این مکان برگزار می‌شده، گرفته است. در سده‌های میانه، سرزمینی که امروز شهر دوشنبه در آن جای دارد، شومان یا سومان نامیده می‌شد. جغرافی‌دانان قدیمی از شومان به عنوان شهری استوار با دژی محکم، باره (بازار) و چشمه‌ای پرآب یاد کرده‌اند. آنها همچنین از شومان به عنوان مکانی پرجمعیّت، آباد و نیکو نام برده‌اند. در ظفرنامه تیموری، از شومان با نام حصار شادمان یا حصار یاد شده است. بقایای قلعه حصار که نشانگر اهمیّت این منطقه در گذشته است، امروز در بیست و پنج کیلومتری شهر دوشنبه قرار دارد. جدایی این مکان از شهرهای باستانی و نام‌آورهای تاجیک‌نشین، سمرقند و بخارا، باعث شده تا قلعه حصار به عنوان یک جاذبه باستانی مورد توجه و بازدید بسیاری از علاقه‌مندان قرار گیرد.در سال 1868، دولت تزار روسیه اداره روستا و بازار دوشنبه را به امیر بخارا واگذار کرد. این دهکده که در کنار رود ورزاب یا انزاب قرار داشت، میزبان بازاری هفتگی در روزهای دوشنبه بود که نام این شهر از آن گرفته شده است. دوشنبه با وجود جوان بودن به عنوان پایتخت، تاریخی غنی و پرافتخار دارد که نشانگر میراث کهن این منطقه از جهان است.
دوشنبه، پایتخت آسیایی شوروی سابق، شاهد دگرگونی در بافت قدیمی خود بوده و به سوی معماری غربی گام برداشته است. این شهر اکنون خود را با سبک اروپایی هماهنگ کرده است. ساختمان‌های نمادین و زیبایی در این شهر خودنمایی می‌کنند که هر یک گویای بخشی از تاریخ و فرهنگ این منطقه هستند. موزه ملّی شهر با معماری چشم‌نواز خود، میزبان آثار باستانی و فرهنگی ارزشمند است. کتابخانه فردوسی، به نام شاعر حماسه‌سرای ایرانی نامگذاری شده، محلّی برای مطالعه و تحقیق است. میدان سامانی، که یادآور دوران شکوفایی تمدّن اسلامی در این منطقه است، با کاخ‌های ریاست جمهوری و بناهای باشکوهی همچون ساختمان مجلس عالی مزیّن شده است. این ساختمان‌ها با معماری خیره‌کننده خود، نمادی از شکوه و عظمت فرهنگ آسیایی هستند.

دوشنبه با تغییر چهره خود، نشان داده که قادر است با حفظ میراث فرهنگی خود، با دنیای مدرن نیز همگام شود. این شهر با تلفیق معماری سنّتی و مدرن، به مقصدی جذاب برای گردشگران تبدیل شده است که می‌توانند در کنار کشف زیبایی‌های طبیعی، از این بناهای تاریخی نیز دیدن کنند. در گوشه‌ای از پایتخت تاجیکستان، خیابانی وجود دارد که ساختمان کانون نویسندگان تاجیکستان را در خود جای داده است. این ساختمان، گنجینه‌ای است از هنر و ادبیات، که دیوارهایش مزین شده است به مجسّمه‌های بزرگان ادب فارسی و تاجیکی، و نیز سخن‌سرایان روسی شوروی. مجسمه‌های رودکی، فردوسی، خیام، صدرالدّین عینی، تورسون زاده و ماکسیم گورکی، هر یک داستان‌گوی میراث فرهنگی و ادبی غنی این سرزمین هستند.در سفری که به این دیار داشتم، از دیدار این دیوارها و باغ ساختمان نویسندگان روانم جلا یافت. بودن در میان این بزرگان، حس وصف‌ ناپذیری است، گویی روح انسان بال می‌گیرد و به سفری در زمان و مکان می‌رود. ادبیات، جادویی دارد که مرزهای زمان و مکان را درنوردیده است. این بزرگان، سحرآمیز سخن گفته‌اند که هنوز پس از قرن‌ها، دل‌هایمان را نوازش می‌کنند. مصاحبت با تندیس‌هایشان، خود سفری است به دنیای اندیشه و خلاقیت.
سفرم به پایان رسید، امّا خاطرات شیرینی را برجای گذاشت و حسرتی در دل برای دیدار دوباره این شهرها و مردمانش. مردمانی که نه تنها با خاک، بلکه با فرهنگ و زبان مشترک، پیوند عمیقی با ما دارند. همان مهر و احترامی که من برای رودکی، فردوسی، عینی و گورکی قائلم، در دل آنان نیز جای دارد. این افراد عزیز و دوست‌داشتنی هستند.

این سفر، آغازگر سفرهایی به یادماندنی شد که هر ساله بدون وقفه تکرار می‌شود. این کتاب، مجموعه‌ای از توضیحات و اطلاعات درباره تعداد کمی از آثار تاریخی، باستانی، فرهنگی و دیدنی‌ این مسیر است که برای مسافرین سفرهای جاده ابریشم آماده و منتشر شده است. اطلاعات این مجموعه حاوی مطالبی است که به صورت میدانی در طول سفرهای مختلف جمع‌آوری شده و در نهایت با داده‌ها و کتاب‌ها و متون مرتبط تطبیق داده شده است، با این حال منکر وجود خطا و اشتباه در آن نیستم. پیشنهادات و انتقادات شما عزیزان راهگشا خواهد بود. 

راه سفید
جواد عابد خراسانی