بیش از دو دهه پیش، زمانی که سفری زمینی و عمیق به سرزمینهای همریشه و همتاریخ کمتر در دسترس بود، ما راهی تازه گشودیم. اولین جرقه با عشق سوزانی به تاریخ، فرهنگ، هنر و ادبیات گستردهی ایران زمین در دلمان زده شد. این عشق، ما را به سوی خلق تجربهای بینظیر سوق داد: «سفرهای جاده ابریشم».اولین کاروان ما، بیش از بیست سال پیش از مشهد مقدس به راه افتاد تا در مسیری پرطنین و پرحکایت، گذرگاهی امن و خاطرهانگیز به سوی قلب آسیای میانه، به سوی ترکمنستان، ازبکستان و تاجیکستان باشد. هدف تنها گردشگری نبود؛ هدف، بازخوانی تاریخ مشترک، لمس عظمت ایران بزرگ و خراسان بزرگ تاریخی، و دیدار جانبهجان از آثار شکوهمند تمدنی در این مسیر افسانهای بود.
سحرگاه، پیش از آنکه خورشید نوک نیزههای طلایی خود را از پشت دیوارهٔ کوهها بیرون بکشد، صدای زمزمهوار رودخانه سند مانند نوایی مقدّس از پنجره به درون میخزید. امروز، روز دیگری بود که خود را بیقید و شرط به نقشههای مهدی سپرده بودم، همانند پرندهای که به مسیر باد اعتماد میکند. نفسهایم در هوای تیز و سرد صبحگاهی، ابری کوچک میساخت و ناگهان ناپدید میشد، گویی رازهایی بودند که فقط به کوهها سپرده میشدند.
آن سوی شیشه، قلّههای سفیدپوش قراقروم، همچون غولهای آرام و ابدی، در نور طلایی سحر غرق شده بودند. خورشید تازه از پشت کوهستان بالا میآمد. کوهها آنقدر نزدیک به نظر میرسیدند که گویی میتوانستم سرم را از پنجره بیرون ببرم وبرفها را با نوک انگشتانم لمس کنم. هوای سرد و پاک صبحگاهی از لای درز پنجره به درون نفوذ میکرد و صورتم را نوازش میداد. صدای آرام جریان رودخانه سند از دوردست به گوش میرسید. بر روی شیشه پنجره، نقش و نگارهای یخی که حاصل شب سرد اسکاردو بودند، خودنمایی میکردند.
هواپیما در حرکتی نرم، حلقهوار بر فراز درّههای شمالی پاکستان چرخید و ناگهان، اسکاردو از پشت پنجره، آرام و درخشان، رخ نمود. خانهها همچون تکههای کوچک یک پازل رنگین، بر دامنهی کوه چسبیده بودند و کوچهها، خطهایی نازک و درهم، آنها را به هم میدوخت. آنچه در عمق درّه توجه را فوراً به خود جلب میکرد، رود ایندوس بود، این شریان حیاتی و تاریخی که چون اژدهایی نقرهفام از میان کوههای عظیم هیمالیا راه خود را میگشود.
با پروازِ «سلام ایر» از مسقط به سمت اسلامآباد در راه بودم. هواپیما آرام در آسمانِ عمان پیش میرفت و من در حالی که هنوز در فکرِ تجربههای تازهام در عمان بودم، خودم را برای قدم بعدی سفر آماده میکردم. پذیرایی مسافران رو تیم پروازیِ سلام ایر انجام میداد. بلیط من در کلاس پروازی لایت قرار میگرفت. وقتی صحبت از کلاس پرواز لایت میشود، در واقع شما ارزانترین گزینه ممکن را انتخاب کردهاید که در ازای آن با محدودیتهای زیادی روبرو خواهید بود. در این کلاس معمولاً فقط یک بار دستی سبک مجاز دارید و امکان استرداد بلیط، تغییر پرواز یا حتی انتخاب صندلی برای شما وجود ندارد. این گزینه بیشتر مناسب مسافرینی است که برنامه سفرشان کاملاً قطعی است، به حداقل بار نیاز دارند و بودجه محدودی در اختیار دارند.
پروازم از مشهد به مسقط به پایان رسید و وقتی هواپیما در فرودگاه بینالمللی مسقط فرود آمد، برای اولین بار پایم به خاک عمان گذاشت. اولین تصویری که از این شهر دیدم، منظرهای بود که در آن ساختمانهای پراکنده و کمرنگ در میان کوهها و تپههای خشک جا گرفته بودند. این تصویر، برخلاف شلوغی و تراکم مشهد، حس آرامشبخش و عجیبی به من داد.
اگر تصویر شما از یک جزیره بهشتگونه، فرار از ازدحام جمعیت، کنار گذاشتن خودروها برای کشف زیباییهای طبیعت با پای پیاده و تجربههای محلیِ اصیل و بینظیر است، پس در جای درستی هستید. در ادامه، با پنج جزیره مخفی و کمشناخته آشنا میشوید که ارزش کاوش دارند...
مقایسهی معماری ماوراءالنهر بخارا و سمرقند با خراسان بزرگ که بخشهایی از ایران، افغانستان و ترکمنستان امروزی را شامل میشود، یکی از کلیدیترین موضوعات در شناخت معماری اسلامی شرق جهان اسلام است. در نگاه اول، همهی این مناطق تحت تأثیر فرهنگ ایرانی-اسلامی هستند، امّا با نگاهی دقیقتر، تفاوتهای عمیق و مشخصی به دلیل عوامل جغرافیایی، تاریخی و فرهنگی آشکار میشود. به طور خلاصه میتوان گفت: معماری خراسان: اصیل، خالص و متمرکز بر عملکرد و بیشتر تحت تأثیر سنّتهای کهن ایرانی و نیازهای اجتماعی است و معماری ماوراءالنهر (بخارا و سمرقند): نمایشی، باشکوه و تزئینی و بیشتر تحت تأثیر جاده ابریشم، ثروت بازرگانی و تمایل به نمایش قدرت و عظمت میباشد.
همانطور که خودرو از شلوغی زاگرب فاصله میگرفت، پنجره را پایین کشیدم تا بگذارم نسیم تازه صبحگاهی صورتم را نوازش کند. جاده به سوی اسلاوونی مانند روبانی سبز و نرم پیش چشمانم پیچ و تاب میخورد. در ایستگاه اتوبوس، زنی میانسال با لباس محلّی ساده امّا زیبا سوار شد و در کنارم نشست. چشمانش چون دو چشمه زلال، مهربان و کنجکاو بود. وقتی فهمید قصد دیدن اسلاوونی را دارم، چهرهاش از شوق درخشید.
با دل پر از هیاهوی شهر زاگرب، رهسپار شمال شدم. گویی تنها چند چرخش چرخ خودرو کافی بود تا از آن انرژی پرشور و نشانههای فرهنگی آشنا فاصله بگیرم و به سرزمینی پا بگذارم که همچون نقاشی آبرنگیِ محو شده در گوشهای از نقشه، منتظر کشف شدن بود. نامش را "مِجیموریه" گذاشته بودند؛ گنجینهای آرام که بین دو رود دراوا و مورا، خود را پنهان کرده بود.
بیش از 20 سال است که سفرهایی با عنوان "سفرهای گروهی جاده ابریشم" از مبدا ایران برگزار میکنیم. سفرهایی به مقصد کشورهای ترکمنستان، ازبکستان و تاجیکستان، برای بازدید از شهرهای تاریخی سمرقند، بخارا و خیوه.