* چومولونگما نام محلی قله اورست در منطقه تبت و چین می‌باشد.

قسمت دوازدهم: پیش به سوی چومولونگما
(این قسمت: حرکت از شیگاتسه به سوی بیس کمپ شمالی اورست)

صبح در شیگاتسه از خواب بیدار می‌شوم. هوایی که نفس می‌کشم پاک و خنک است، انگار جهان را بارانی تازه شسته و روح کوهستان در آن جریان دارد. پنجره را که باز می‌کنم، نسیمِ سوزناکِ هیمالیا گونه‌ای از بیداری را به من هدیه می‌دهد. هنوز ردِ قطره‌های باران روی شیشه مانده، مثل یادگاری از شب گذشته.  
صبحانه‌ام ساده است: نانِ تُبتانیِ گرم، کره‌ی یاک، و چایِ کره‌ای که دودِ آن در هوای سحرگاهی پیچ می‌خورد. زیر پایم زمین هنوز نمناک است، امّا آسمان کم‌کم رنگِ آبیِ ژرفِ فلات را به خود می‌گیرد. ماشین را روشن می‌کنم و جاده‌ی G318 پیش رویم باز می‌شود، همان مسیری که هزاران رهروِ دیگر را به سوی چومولونگما (مادرِ کوهستان‌ها) برده است.  
هوا آنقدر شفاف است که گویی می‌توانم تا بی‌نهایت را ببینم، امّا در دلم ترسی موج می‌زند: «اگر ابرها بیایند و قلّه را بپوشانند چه؟» می‌دانم که حتّی اگر اورست خود را در پرده‌ی ابر پنهان کند، راهم پر از نشانه‌هایی است که حضورِ او را فریاد می‌زنند. رودخانه‌های خروشان، پرچم‌های نیایشی که در باد تبّت می‌رقصند، و آدم‌هایی که هر کدام قصّه‌ای از بلندایِ دنیا با خود دارند. به سوی بیس‌کمپ پیش می‌روم، با این حس که امروز، روزِ ملاقات با چیزی بزرگتر از خودم می‌باشد. چه اورست خود را نشان دهد، چه نه.
بعد از ساعتی به گذرگاهِ ورودیِ ذخیره‌گاهِ طبیعیِ ملّیِ کوه اورست (Mt.Qomolangma National Nature Reserve) می‌رسم. پاهایم روی خاکی می‌ایستد که متعلّق به مقدّس‌ترین ذخیره‌گاهِ طبیعیِ جهان است. تابلوهای رسمی به دو زبان چینی و تبّتی حکم می‌کنند که اینجا آغاز قلمرویی است که انسان در آن تنها مهمانِ کوچکی بیش نیست. ذخیره‌گاهِ طبیعیِ ملّیِ چومولونگما، با وسعتی نزدیک به ۳۳٬۸۰۰ کیلومتر مربع، نه تنها اورست را در بر می‌گیرد، بلکه چهار قلّه‌ی دیگر از چهارده قلّه‌ی هشت‌هزاری جهان را نیز در آغوش دارد.

هوا اینجا حتی از شیگاتسه هم رقیق‌تر است. هر نفسی که می‌کشم، اکسیژن کمتری به ریه‌هایم می‌رسد، امّا این کمبود را هیجانِ بودن در حریمِ "ساگارماتا" (نام نپالی اورست) جبران می‌کند. اداره‌ی پارک، سخت‌گیرانه از این اکوسیستم شکننده محافظت می‌کند: بلیط‌های الکترونیکی، ثبت دقیق ترددها، و ممنوعیتِ حمل هرگونه زباله‌ی تجزیه‌ناپذیر.  
در گوشه‌ای، تابلویی نصب شده است که با نقشه‌ای برجسته، مرزهای ذخیره‌گاه را نشان می‌دهد. از جنگل‌های بارانیِ پایین‌دست در نپال تا یخچال‌های خشنِ شمالی. نگهبانِ پارک، تبّتیِ سال‌خورده‌ای با چهره‌ای گره‌خورده به باد و آفتاب، گذرنامه‌ام را بررسی می‌کند. نگاهش می‌گوید: "این کوه مال تو نیست، تو فقط اجازه‌داری با احترام از آن دیدن کنی."  
پرده‌های دعا اینجا هم حضور دارند، امّا رنگ‌هایشان تحت‌سلطه‌ی پرچم‌های زردرنگِ هشدار قرار گرفته‌اند: "ورود به مناطق ممنوعه، ممنوع."، "حیات‌وحش را آزار ندهید". حتی یک پوستر بزرگ از پانداهای قرمز یادآور می‌شود که اینجا فقط قلّه‌ها نیستند که نیاز به محافظت دارند. سکوتِ سنگینی فضا را پر کرده، گویی خودِ کوه‌ها نفس‌هایم را شمارش می‌کنند. امروز نه فقط به اورست نزدیک می‌شوم، بلکه پا به سرزمینی می‌گذارم که طبیعت در آن هنوز حرفِ آخر را می‌زند.
پس از ثبت خاطراتم در گذرگاه ورودی ذخیره‌گاه ملّی اورست، سوار ماشین می‌شویم و جاده زیبای G318 را ادامه می‌دهیم. یک جاده پرپیچ‌وخم ما را به سمت یکی از تماشایی‌ترین نقاط دیدنی جهان می‌برد. گذرگاه گاوولا (Gawula pass) در ارتفاع نفس‌گیر ۵۱۹۸ متری. اینجا جایی است که زمین و آسمان به هم می‌رسند و چهار غول هشت‌ هزاری را یکجا می‌توان دید. اورست (۸۸۴۸ متر) با ابّهت بی‌نظیرش، لوتسه (۸۵۱۶ متر) با دیواره‌های عمود برافراشته، ماکالو (۸۴۸۵ متر) به شکل هرمی کامل و چوآیو (۸۱۸۸ متر) با شیب‌های به ظاهر آرامش.

هوا اینجا سرد و رقیق است، هر نفسی عمیق‌تر از قبل حس می‌شود. باد که از سمت یخچال‌ها می‌وزد، صورت را می‌سوزاند. چند پرده دعای تبّتی بر صخره‌ها نصب شده و صدای به هم خوردنشان در باد، موسیقی این ارتفاع بلند است. دوربین را برمی‌دارم ولی می‌دانم هیچ عکسی نمی‌تواند شکوه این لحظه را ثبت کند.  پس از دقایقی توقف، راهی می‌شویم. از گاوولا تا بیس‌کمپ اورست حدود 75 کیلومتر فاصله است، ولی به دلیل شرایط جاده و ارتفاع، حدود 3 ساعت زمان می‌برد. جاده مارپیچ امّا بسیار عالی است، از کنار درّه‌های عمیق و روستاهای کوچک تبّتی می‌گذریم. هر چه جلوتر می‌رویم، هیجان بیشتر و اکسیژن کمتر می‌شود.  
راننده اشاره می‌کند که آخرین روستا قبل از بیس‌کمپ، رانگبوک است، پس از آن، فقط کوه و برف و آسمان است. با خود فکر می‌کنم که این آخرین فرصت برای تجدید قواست قبل از رسیدن به پای بام دنیا. ماشین در جاده خاکی پیش می‌رود و من به افق خیره شده‌ام، به آن چهار قله افسانه‌ای که حالا پشت سرمان قرار گرفته‌اند و به مقصدی که به زودی به آن خواهم رسید.

در فاصله‌ی حدود 20 کیلومتری بیس‌کمپ، آخرین مرکز خدماتی پیش از ورود به حریم مقدّس اورست قرار دارد. روی زمین، نماد بزرگ جاده‌ی افسانه‌ای G318 نقّاشی شده و صفی طولانی از بازدیدکنندگان مشتاق را می‌بینم که منتظرند تا روی این نماد یادگاری بیاندازند. این آخرین فرصت برای ثبت خاطره پیش از ورود به قلمرو اورست است.  بعد از حدود 15 کیلومتر به جایی می‌رسیم که دنیای ماشین‌ها به پایان می‌رسد و سفر به آخرین مراحل خود می‌رسد. دولت چین در این نقطه امکانات گسترده‌ای فراهم کرده: اقامتگاه‌های تمیز برای استراحت، پارکینگ وسیع برای خودروها، و یک ترمینال مدرن با سرویس‌دهی منظم. از اینجا به بعد، برای حفظ محیط زیست شکننده‌ی پارک ملّی، ورود خودروهای شخصی ممنوع است. باید سوار اتوبوس‌های سبزرنگ مخصوص شویم که ما را به بیس‌کمپ می‌برند.  
سوار ماشین می‌شوم. جاده کاملاً آسفالت و هموار است، گویی اورست می‌خواهد مهمانانش را با آغوشی باز بپذیرد. و سپس ناگهان، از پشت پنجره، برای اوّلین بار چومولونگما خودنمایی می‌کند. اورست با تمام شکوه و عظمتش، گویی از دل افسانه‌ها سربرآورده. اشک به چشم‌هایم هجوم می‌آورد. سال‌ها آرزوی این لحظه را در سر داشتم، تمام سختی‌های مسیر، تمام روزهای دوری از خانه، همه‌ی آن خستگی‌ها و نفس‌نفس زدن‌ها در ارتفاع. همه در این یک لحظه معنا پیدا می‌کنند.

اتوبوس آرام پیش می‌رود و من، با چشمانی خیس و قلبی پر از هیجان، به اورست خیره شده‌ام. اینجا، در آستانه‌ی بیس‌کمپ، گویی زمان ایستاده است. هر ثانیه، هر نفس، هر ضربان قلب، همه وقف تماشای این شاهکار طبیعت شده‌اند. اورست نه فقط یک کوه، که رویایی است که حالا در برابر من زنده شده.

ادامه دارد...
جواد عابد خراسانی

قسمت سیزدهم...