تاجیکستان، کشوری با طبیعت بکر و فرهنگ غنی، مقصدی بینظیر برای گردشگرانی است که به دنبال تجربهای متفاوت و خاطرهانگیز هستند. از کوههای سر به فلک کشیده پامیر و دریاچههای خیره کننده مانند دریاچه اسکندرکول تا شهرهای تاریخی همچون خجند و پنجکنت. این کشور گنجینهای از زیباییهای طبیعی و میراث فرهنگی را در خود جای داده است. با مردمی مهماننواز، غذاهای لذیذ و معماری چشمگیر. سفر به تاجیکستان فرصتی است برای کشف ترکیبی منحصر به فرد از سنت و طبیعت. در این مطلب، با توصیههای سفر به این مقصد کمتر شناخته شده آشنا میشویم تا سفری به یادماندنی را تجربه کنید.
حملونقل در تاجیکستان، با توجه به طبیعت کوهستانی و جادههای پرپیچ و خم این کشور، یکی از موضوعات مهم برای مسافران است. از وسایل نقلیه عمومی مانند مینیبوسها (ماشروتکا) و تاکسیهای اشتراکی در شهرهای بزرگی چون دوشنبه و خجند تا پروازهای داخلی به مناطق دورافتاده مانند خاروغ، گزینههای مختلفی برای جابهجایی وجود دارد. با این حال، بهدلیل کمبود راهآهن و شرایط بعضاً دشوار جادهای، برنامهریزی دقیق برای سفر زمینی ضروری است. آشنایی با سیستم حملونقل محلی و صبر کافی، به شما کمک میکند تا از سفر در این کشور زیبا لذت ببرید.
با توقف اتوبوس در مقابل فرش سبزرنگِ زمین بیسکمپ، گویی اورست با تمام شکوه و عظمتش به استقبالم آمده است. چومولونگما (الهه مادر زمین) آنجا ایستاده، با یخچالهایی که گویی آسمان را میخراشد. قدم به بیرون میگذارم و باد سردی که از سوی قلّه میوزد، صورتم را میسوزاند، امّا هیجان، گرمای بیپایانی در وجودم میدمد. به سوی کمپ حرکت میکنم؛ سیاهچادرهایی که همانند اقامتگاههای عشایر تبّتی به نظر میرسند. داخل سیاه چادر میشوم و بر خلاف انتظار میبینم که جهان درونشان با بیرون کاملاً متفاوت است.
صبح در شیگاتسه از خواب بیدار میشوم. هوایی که نفس میکشم پاک و خنک است، انگار جهان را بارانی تازه شسته و روح کوهستان در آن جریان دارد. پنجره را که باز میکنم، نسیمِ سوزناکِ هیمالیا گونهای از بیداری را به من هدیه میدهد. هنوز ردِ قطرههای باران روی شیشه مانده، مثل یادگاری از شب گذشته. صبحانهام ساده است: نانِ تُبتانیِ گرم، کرهی یاک، و چایِ کرهای که دودِ آن در هوای سحرگاهی پیچ میخورد. زیر پایم زمین هنوز نمناک است، امّا آسمان کمکم رنگِ آبیِ ژرفِ فلات را به خود میگیرد. ماشین را روشن میکنم و جادهی G318 پیش رویم باز میشود، همان مسیری که هزاران رهروِ دیگر را به سوی چومولونگما (مادرِ کوهستانها) برده است.
امروز چشمانم را در هتل زیبای شیگاتسه باز میکنم. شهری که نفسهایش با اورست گره خورده و در ارتفاعی نزدیک به آسمان، زندگی میکند. هوای خنک صبحگاهی با رطوبت بارانِ نمنم درآمیخته و صورتم را نوازش میدهد. قطرههای باران روی شیشه، مثل مرواریدهای رقصان میلغزند و کوههای دوردست را در پردهای ابریشمی از مه پنهان میکنند. انگار طبیعت خودش دارد تابلویی زنده میکشد و من اوّلین بینندهاش هستم.
پس از تجربههای بهیادماندنی در دریاچه یامدروک، یخچال کارولا و دریاچه مانلا، به شهر تاریخی گیانتسه رسیدیم. شهری که گویی در میان دشتی وسیع، زیر سایه قلعه مستحکم دزونگ قد برافراشته است. گیانتسه با ارتفاعی نزدیک به ۴۰۰۰ متر، سوّمین شهر بزرگ تبّت محسوب میشود و صومعه پالچو با چرخهای دعای رنگارنگش، از دور خودنمایی میکرد. در یکی از رستورانهای حلال شهر توقف کردیم و با چشیدن طعم توکپا (نودل تبّتی) و چای کرهای گرم، خستگی راه را از تن به در کردیم. هوا رو به خنکی میرفت که دوباره به جاده افسانهای G318 پیوستیم. مسیر از اینجا به بعد، با دشتهای گستردهای که گاه به گاه با دیرهای تبّتی و روستاهای سنتی پوشیده میشد، حال و هوایی متفاوت داشت.
پشت سر گذاشتنِ دریاچهی یامدروک سخت است، امّا جاده مرا به سوی افقهای تازه میکشاند. کمکم، ارتفاع جاده بیشتر میشود و هوای رقیقتر، نفسها را کوتاهتر میکند. کوههایی که تا دیروز در دوردست بودند، حالا آنقدر نزدیکاند که گویی میتوانم صخرههایشان را لمس کنم. اینجا، زمین به آسمان نزدیکتر است و من، در میانهٔ این دو، احساس میکنم گمشدهای میانِ ابدیتها هستم.
خداحافظی با لهاسا... این شهری که چند روزی میزبانم بود، با آن هوای پاک و آسمان آبیاش، حالا دیگر وقتِ وداع است. نشستهام روی صندلیِ چوبیِ یک چایخانهی سنّتی و آخرین جرعههای چایِ شیرینِ تبّتی را مزه میکنم و به رفتوآمدِ مردم نگاه میکنم. زندگی اینجا جریان دارد، آرام و بیوقفه، گویی هیچ کس نمیداند دلم برای این خیابانهای پر از جنبوجوش چقدر تنگ خواهد شد.
صبح زود با طلوع آفتاب به دیدار معبد جوخانگ رفتم، قدیمیترین و مقدسترین معبد لهاسا که زائران تبتی با چرخهای دعا در دست، دور آن طواف میکردند. فضای پر از عطر چراغهای کرهای و صدای زمزمه مانتراها مرا به دنیایی دیگر برد. پس از چند ساعت گشتوگذار در اطراف معبد، تصمیم گرفتم برای صرف ناهار یک رستوران با غذای حلال پیدا کنم. آرم حلال بر بسیاری از رستورانها در شهر لهاسا دیده میشود. رستوران کوچکی در قلب لهاسا که متعلق به یکی از مسلمانان این شهر بود نظرم را جلب کرد.
امروز صبح با قلبی لبریز از اشتیاق از هتل خارج شدم. پس از بازدیدهای به یاد ماندنی از کاخ پوتالا، صومعه دری پونگ و معبد سرا، امروز نوبت به زیارت مقدسترین معبد تبت، معبد برخار رسیده بود. خیابانهای اطراف معبد حال و هوایی منحصر به فرد داشتند، آمیختهای از تقدّس و زندگی روزمره تبّتیها.
بیش از 20 سال است که سفرهایی با عنوان "سفرهای گروهی جاده ابریشم" از مبدا ایران برگزار میکنیم. سفرهایی به مقصد کشورهای ترکمنستان، ازبکستان و تاجیکستان، برای بازدید از شهرهای تاریخی سمرقند، بخارا و خیوه.