سفرنامه تبت
سفرنامه تبّت: از تهران تا چومولونگما* (قسمت هفتم)
/post-1013صبح زود با طلوع آفتاب به دیدار معبد جوخانگ رفتم، قدیمیترین و مقدسترین معبد لهاسا که زائران تبتی با چرخهای دعا در دست، دور آن طواف میکردند. فضای پر از عطر چراغهای کرهای و صدای زمزمه مانتراها مرا به دنیایی دیگر برد. پس از چند ساعت گشتوگذار در اطراف معبد، تصمیم گرفتم برای صرف ناهار یک رستوران با غذای حلال پیدا کنم. آرم حلال بر بسیاری از رستورانها در شهر لهاسا دیده میشود. رستوران کوچکی در قلب لهاسا که متعلق به یکی از مسلمانان این شهر بود نظرم را جلب کرد.
سفرنامه تبّت: از تهران تا چومولونگما* (قسمت ششم)
/post-1012امروز صبح با قلبی لبریز از اشتیاق از هتل خارج شدم. پس از بازدیدهای به یاد ماندنی از کاخ پوتالا، صومعه دری پونگ و معبد سرا، امروز نوبت به زیارت مقدسترین معبد تبت، معبد برخار رسیده بود. خیابانهای اطراف معبد حال و هوایی منحصر به فرد داشتند، آمیختهای از تقدّس و زندگی روزمره تبّتیها.
سفرنامه تبّت: از تهران تا چومولونگما* (قسمت پنجم)
/post-1011صبح زود از هتل خود در مرکز لهاسا بیرون میآیم. هوا هنوز خنک است و بوی عود و کندر از فروشگاههای کوچک اطراف به مشام میرسد. خیابانهای باریک و سنگفرش شده شهر پر از زائرانی است که با چرخهای دعا در دست به سوی معابد مختلف در حرکتند. من هم مسیر خود را به سوی غرب لهاسا، به سمت کوهستان گوپیل آغاز میکنم. از جلوی کاخ پوتالا میگذرم که در نور طلوع خورشید مانند قصری رویایی میدرخشد. رهگذران تبتی با لباسهای سنتی رنگارنگ، صحنههایی زنده خلق میکنند. پس از عبور از بازار بارخور، جاده کمکم شیب میگیرد و ساختمانهای شهری جای خود را به دامنههای سرسبز و تپههای پراکنده میدهند.
سفرنامه تبّت: از تهران تا چومولونگما (قسمت چهارم)
/post-1006امروز روز موعود بود؛ روزی که قرار بود از قصر پوتالا، این نماد باشکوه بودیسم تبّتی و یکی از شگفتانگیزترین بناهای تاریخی جهان دیدن کنم. پس از صرف یک صبحانه سبک در هتل، به همراه لیدر محلیام، تنزینگ، به سمت این قصر افسانهای حرکت کردیم. هوای لاسا کمی سرد بود، اما آفتاب درخشانِ صبحگاهی حال وهوای خاصی به شهر داده بود.
سفرنامه تبّت: از تهران تا چومولونگما (قسمت سوم)
/post-1005درب قطار به آرامی بازشد و نسیم خنکی که با نمنم باران عجین شده بود، صورتم را نوازش داد. هوای لهاسا، پایتخت تاریخی تبت، حتی در فصل گرمایش هم طراوت کوهستان را در خود دارد. بارانِ سبک، خیابانها را شسته بود و انعکاس نور در کوچهپسکوچههای شهر، جلوۀ دیگری به لهاسا بخشیده بود.
سفرنامه تبّت: از تهران تا چومولونگما* (قسمت اول)
/post-993هواپیما به آرامی روی باند فرودگاه چنگدو نشست. همان لحظه که در هواپیما باز شد، رطوبت گرم هوا مثل پتویی نرم روی صورتم نشست و عطر تند فلفلهای سیچوانی مشامم را پر کرد. با خودم فکر کردم: "خدای من، اینجا بوی زندگی میدهد!" سوار تاکسی شدم و در مسیر هتل، چشمهایم از تماشای تضاد عجیب شهر گشاد شد. از یک طرف آسمانخراشهای مدرن مثل سوزن به آسمان میرسیدند و از طرف دیگر، پیرمردهایی با کلاههای حصیری کنار خیابان روی چهارپایههای کوچک نشسته بودند و با آرامش چای مینوشیدند. راننده تاکسی با لهجه غلیظش گفت: اولین بار هست به چنگدو سفر میکنید؟ پانداهای غولپیکر رو ببینید، افتخار ماست.