ساعت ۸ شب بود وقتی هواپیمایم در فرودگاه بین‌المللی چنگدو شوانگلیو به زمین نشست. هوای شرجی سیچوان به صورتم چسبیده بود و بوی تند فلفل و ادویه‌های سیچوانی اولین چیزی بود که مرا به استقبال این شهر ۱۶ میلیونی آورد. با تاکسی به هتل اسکای تل در مرکز شهر رفتم - آسمان‌خراشی مدرن در میان جنگلی از نورهای نئونی که آسمان شب چنگدو را نقره‌گون کرده بود.  
چنگدو، مرکز استان سیچوان، شهری است که سنت و مدرنیته در آن درهم آمیخته. از یک سو آسمان‌خراش‌های شیشه‌ای و از سوی دیگر خانه‌های قدیمی با سقف‌های منحنی به سبک معماری سیچوانی. مردمش آرام و خونسردند، برخلاف شلوغی شهرهای شرقی چین مثل شانگهای. چهره‌ها بیشتر گرد و تپل، با پوستی گندم‌گون - یادگار آب‌وهوای مرطوب و ابری این منطقه.  
بعد از استراحتی کوتاه، وسوسه کشف این شهر مرا برد. بیرون هتل، خیابان‌های چنگدو پر از دکه‌های غذا بود که بوی مالا (نوعی غذای تند سیچوانی) فضای شهر را پر کرده بود. مردم محلی دور میزهای پلاستیکی کوتاه نشسته بودند، در حالی که با چوب‌های غذاخوری مشغول خوردن هوگو (نوعی خوراک داغ) بودند. زنان پیر با همان لباس‌های سنتی سیچوانی، دمپایی‌های پلاستیکی به پا، کنار خیابان سبزیجات محلی می‌فروختند.  
ایستگاه مترو چنگدو مانند هزارتویی مدرن بود. با ۱۲ خط فعال و بیش از ۳۰۰ ایستگاه، یکی از بزرگترین شبکه‌های متروی جهان است. هر ایستگاه حداقل ۸ خروجی مختلف دارد که هر کدام شما را به جهتی متفاوت می‌برد. مردم محلی با چهره‌های بی‌تفاوت، سریع از کنارم رد می‌شدند در حالی که من حیران مانده بودم.  
در میدان تیانفو، قلب چنگدو، مجسمه غول‌پیکر مائو تسه‌تونگ نظاره‌گر جمعیتی بود که زیر باران سبک عصرگاهی مشغول تایچی بودند. پیرمردی با قیفی از دانه‌های آفتابگردان به من اشاره کرد که نباید آنجا بایستم. بعد فهمیدم روی نقاشی سه بعدی بزرگی ایستاده‌ام که بخشی از پروژه هنری خیابانی چنگدو بود.
وقتی باران شدید شروع شد، همه چیز بدتر شد. مردم چنگدو به باران عادت دارند (این شهر بیش از ۲۵۰ روز در سال بارانی است!) و سریع چترهای رنگارنگشان را باز کردند. من اما، تنها مسافر بی‌چتر، مجبور شتم از زیر سایه‌بان مغازه‌ها حرکت کنم.  
و اینجا بود که کابوس شروع شد. بدون اینترنت، بدون توانایی صحبت به چینی، و حتی بدون اینکه نام هتل را به زبان محلی بدانم، کاملاً گم شده بودم. از مردم کمک خواستم، اما کمتر کسی انگلیسی می‌دانست. حتی یک پلیس هم پیدا نکردم که راهنمایی‌ام کند.
7 ساعت تمام، زیر باران سنگین، در خیابان‌های ناشناخته چنگدو قدم زدم. پاهایم تاول زده بود، لباس‌هایم خیس شده بود و ترس کم‌کم به سرم می‌زد. نیمه‌شب بود و مغازه‌ها بسته. فقط صدای باران و نور چراغ‌های خیابان همراه من بودند.  تا اینکه بالاخره، در دوردست، نور تابلو هتل اسکای تل را دیدم. گویی بهشت را پیدا کرده‌ام! با آخرین توان خود را به هتل رساندم. دربان هتل با نگاهی متعجب مرا دید که مثل موشی غرق‌آب، با پاهای زخمی و چهره‌ای خسته از در وارد می‌شوم.  
چنگدو به من یاد داد که گاهی ساده‌ترین چیزها، مثل یک تکه کاغذ با آدرس هتل، می‌تواند نجات‌دهنده باشد. همیشه کارت ویزیت هتل به همراه داشته باشید، حتی در یک شهر یا روستای کوچک. و اینکه اگر به چین سفر می‌کنید برای جهت یابی و استفاده از نقشه باید اپلیکیشن‌های چینی مثل Baidu Maps را نصب کنید. چنگدو شهری است که باید با حواس پنجگانه آن را تجربه کرد: بوی فلفل سیچوانی، مزه مالا، صدای لهجه شیرین سیچوانی، منظره کوه‌های مه‌گرفته اطراف شهر، و لمس باران‌های همیشگی آن شب، با گرمای دوش آب گرم و پتوی نرم هتل، به این فکر می‌کردم که: سفر همیشه درس‌های جدیدی دارد حتی برای مسافران با تجربه و قدیمی.

جواد عابد خراسانی