به ازبکستان وارد شدیم و نامهربانیها و درشتیهای مرزبانان را به شوق پای نهادن در وادی شریف بخارا، شهر مدرسهها و مروارید قرون میانه، تاب آوردیم. ازبکان که خود را تورانی میدانند، برخوردهایی بس نامهربانانه و درشت در مرزها دارند. در مرز ورودی ازبکستان، جامهدانهایمان را وارسیدند، داروهایمان را با سیستم دارویی کشورشان تخمین زدند، عکسهایی را که در تلفن یا تبلتها داشتیم تماشا کردند، درباره عکسهای شخصی ما نظر دادند و رباتوار و بیاعتنا به خشم ما تا توانستند معطلمان کردند. خاطره عبور از مرزهای ازبکستان تلخترین بود در این سفر.
در مرکز بخارای شریف، در کنار مدارس دیوانبیگی و کوکلداش و خانقاه دیوانبیگی، در هتلی در میدان "لبحوض" مسکن گزیدیم. در زیر درختان کنار استخر قدیمی لبحوض، مجسمهای از ملا نصرالدین است سوار بر الاغ چموش خود که به خیل بسیار مشتاقان که از غرب و شرق عالم به دیدارش آمدهاند، رندانه میخندد و با دست درود میفرستد.
گمان میکردم بخارا مرا به یاد شاهان سامانی و شاعران توانای دربارشان به ویژه رودکی اندازد. اما دیدار بخارا مرا برد به دوران صدرالدین عینی و روزگارش در مدارس بخارا. شریف را او به نام بخارا افزود و بخارای شریف را بر روزنامهای نام نهاد که در دورانی در این شهر زیبای خراسان بزرگ میپراکند.
بیاغراق در بخارا به همان اندازه که رد پای رودکی و بزرگان ادب پارسی را پی میگیرم، در جستجوی صدرالدین، طلبه تهیکیسه و یتیم اما سرشار از هوش و ذوق و ادب میگردم که در خاطرات عینی به تصویر کشیده شده است. آکادمسین صدرالدین عینی که نه تنها رئیس آکادمی علوم تاجیکستان که قهرمان انقلاب فرهنگی تاجیکها نیز به شمار میآید، انسان برجستهای است که شرح زندگی و تلاشهایش برای سربلندی مردمانش خواندنی و آموختنی است.
او که ابتدا از مدرسه میرعرب، که هنوز مدرسه علمیه دایر است، تحصیل خود را در بخارا آغاز کرد و تقریباً در تمام مدارس بخارا زیست، در مدرسه دیوانبیگی نیز زمانی حجرهای داشت و در کتاب خاطراتش از استخر لبحوض و ماجراهای اطراف آن چنان داستانها دارد که خواننده شیفتهای چون من را به این دیار بکشاند. به امید دیدارش به حجرههای مدرسه دیوانبیگی که با زیبایی نگهداری شده و به گوشههای فروش صنایع دستی مردم بخارا تبدیل شده است، سر کشیدم و هوایی را که روزگاری او نفس کشیده بود، به ریهها فرو دادم. حتی هوا هم سرشار تاریخ و افسانه است.
"ما وقت خفتن به شهر بخارا رسیده از دروازه سمرقند آن به درون شهر درآمدیم. نظر به قول پدرم اگر پنج دقیقه دیر میکردیم در بیرون شهر میماندیم. درون شهر تاریک بود. در دروازهخانه شهر، در پیش دروازهبان یک پیلسوز که با پلته و روغن زغیر میسوخت، روشنایی خیرهای میداد. ما از کوچه این شهر تاریکستان، اندوهگینانه رهسپار گردیده به پیش مدرسه میرعرب رسیدیم که اکهام با سیداکبر در آنجا استقامت داشتند..." (صدرالدین عینی. یادداشتها. سعیدی سیرجانی. ص 120)
هرچه از بخارا بگویم کم گفتهام. باید رفت و دید. آن که از پیچ کوچهای تاریک میگذرد و پیش میآید، شاید ابوعلی سینا باشد پیش از هجرت به سرزمینهای باختری، یا وزیر بزرگ بلعمی با ترجمه خود از تاریخ طبری، یا شاید امیر سامانی است که بیموزه پای در رکاب نهاده به شوق بوی جوی مولیان بر اسب نوبتی جسته و به کوچههای پرپیچوخم بخارا تاخته است. به همه این دلاوران و عالمان و ادیبان درود و آفرینی خالصانه دارم.
نام بخارا شاید از "ویهارا" برآمده که در زبان سانسکریت "پرستشگاه" معنا دارد، یا به معنی "بهار" عبادتگاهی بودایی است. هرچه هست فریبنده و زیباست. اصیل و تاریخی. بخارا تاریخ پرفرازونشیبی پیموده و پس از اسلام میان سامانیان، سلجوقیان، خوارزمشاهیان و سپس مهاجمان مغول و پسران تیمور بارها دستبهدست شده و سرانجام دارای امارت شده که آخرین امیر آن، امیر سید امیرعالمجاه، در اوایل قرن بیستم و با بمباران هوایی روسها و نابودی ارگ بخارا مجبور به فرار به تاجیکستان شده و در غربت از جهان رخت بسته است. امروزه بنای کاخ تابستانی امیر به نام "ماهخاصه" در حومه بخارا از دیدنیهای شهر بخارا است.
"در تابستان سال 1893 در بخارا باز وبا پیدا شد. در درون یک هفته آدم تندرست کم دیده میشد و در هفته دوم از هر گذر هر روز چند جنازه برآمدن گرفت. در وقت نماز پیشین خانقاه دیوانبیگی و بالای حوض که عادتاً مردم بخارا مردههای خود را در وقت مذکور همانجاها برده جنازه میخواناندند، دو طرف صحن مسجدها از جنازه پرمیشدگی شد، به حدی که امام نمیدانست به کدام مرده جنازه خوانده ایستاده است..." (همانجا.ص383)
در بافت قدیمی بخارا که از آثار ثبتشده یونسکو به شمار میآید، مدارس فراوان، بازارها و تیم و تیمچههای بسیار تاریخ را در شهر به دام افکنده متوقف کردهاند. بیهوده نیست که این همه بازدیدکننده غربی راهی بخارا میشوند تا در فضای بزرگترین تمدنهای قرون دهم تا پانزدهم میلادی تنفس کنند و پای در کوی و برزنی نهند که برخاستگاه تمدن کهن ایرانی از زیر خاکستر دو قرن هجوم تازیان بوده است.
از لبحوض که به راه میافتی علاوه بر ساختمان مدارس با معماری زیبا و بهخصوص نماسازیهای فاخر آن، به بازارها و بازارچههایی برمیخوری که در آن هنرمندان ازبک حاصل سوزندوزیهای بسیار نفیس خود را به تماشا نهادهاند. چنان که در بافت ثبتشده اصفهان چشم به تماشای زیباییهای کاشی و فرش میرود در بخارا هنر سوزندوزی است که بیننده را به میهمانی میخواند.
هنرمندان بخارا از دستمال تا رومیزی و روتختی را به زیبایی تمام سوزندوزی کرده و در کنار کلاههای زیبای مردانه و زنانه به نمایش گذاشتهاند. در بازارهای بخارا مینیاتورهای زیبایی یافت میشود که کپیبرداشته از مینیاتوریستهای نامآور ایرانی است. اگرچه مردم بخارا بیشتر تاجیک هستند و به زبان فارسی سخن میگویند اما نه تاجیکها و نه ازبکها توانایی خواندن خط فارسی یا عربی را ندارند. به همین سبب کتب قدیمی با الفبای عربی و فارسی باقیمانده در خانواده را اوراق کرده و ورقها را میشویند تا بر روی آنها مینیاتور کپی کنند یا ابیاتی از اشعار سعدی یا رودکی را بدون اینکه توان خواندن آنها را داشته باشند رونویسی کنند. این ابیات را در رواق خانقاه الغبیک، که اکنون موزه کاشی بخارایی است، یافتم.
خانم راهنمای موزه چون دید مشغول خواندن اشعار هستم از من خواست آنها را بلند و شمرده بخوانم تا با خط رایج ازبکی که همان خط ترکیه است، رونویسی کند.
هزار شکر که از لطف حق تعالی الله
شده است خطه ما مظهر تجلی شاه
خدیو دولت و دین، شهریار ملک یقین
مدار عز و علا، نور محض ظل الله
امیر عادل، سید امیر عالمجاه
که هست نام وی از خیر لذت افواه
به هرکجا که خرابی به غفلت آمده بود
شده است از دل آگاه او تماشاگاه
...(خوانده نمیشد. کاشیها ریخته بود)
از آن سبب بناش عجیب بالا رفت
که دیده مانده به عجز از عروج اوج نگاه
نمونه کاشیکاری معرق سردر مدرسه الغبیک از نمونههای بینظیر کاشیکاری در جهان است.
در گوشه خلوتی، بر کنار حوض خالی و متروکهای با همسرم نشستیم و به پسربچههایی که از مدرسه باز میگشتند خیره شدیم. در سکوت. و بعد دانستیم هردو در پی صدرالدین عینی میگشتهایم. پسرک زیبای خوشزبانی به نیت فروش کارتپستالهای بخارا نزدمان آمد. چنان شیرینزبان بود که نمیخواستیم گفتگویمان پایان پذیرد. به بسته آدامس من قناعت کرد و با گفتن "رحمت کلان" بر ترک دوچرخه رفیقی ما را ترک کرد.
در روز ششم به دیدار آرامگاه اسماعیل سامانی رفتیم که یکی از زیباترین و بینظیرترین سازههای آجری جهان است. ساخت این آرامگاه در سالهای 271 تا 322 شمسی به طول انجامیده و کهنترین آرامگاه ایرانی تاریخدار است. چهارگوش است به شیوه رازی و آرایههای آجری آن نمونه است. امیر اسماعیل را تاجیکان بسیار گرامی میدارند و دوران او را دوران طلایی تاریخ تاجیکستان میدانند. تندیس معروف او در شهر دوشنبه نماد تاجیکستان است، طرح تاج او بر روی پرچم سهرنگ آنها و نام سامان زینتبخش واحد پولی و تجاری تاجیکان.
پس از بازدید از امیراسماعیل به دیدار خواجه بهاالدین نقشبند، مراد فرقه نقشبندیه رفتیم. شاه نقشبند در سال 791 وفات یافت و در بخارا به خاک سپرده شد. امروز آرامگاه او محل زیارت هواداران بیشمارش است. بر سنگ مزارش به عربی چنین نوشتهاند:
"این مرقد منور متعلق به حضرت شیخ اجل و بزرگ، احیاگر سنت و محوکننده بدعت، کاشف حقایق و ظاهرکننده دقایق، حجت حق بر مخلوقات، سید محمد بیسید محمد بن بهاالدین نقشبند بخارایی، قدس سره، که در ماه محرم 718 هجری در این روستای مبارک قصر عارفان بخارا متولد شد و طریقت را از حضرت شیخ محمد بابای سماسی و سید امیر کلال اخذ کرد.
و او راست تالیفات و آثاری چند از جمله حیاتنامه و دلیلالعاشقین و الاوراد. و مناقب او از بسیاری شمرده نمیشود. و شیخ قدس الله سره، در شب دوشنبه سوم ربیعالاول سال 791 هجری درگذشت. خداوند ما را از فیوض و برکات وی بهرهمند گرداناد. آمین."
بنای مزار و وضوخانه شاه نقشبند به ایوانهایی زینتیافته آراسته است که دیدنی است. روزی که ما به دیدار خواجه رفتیم زادروز او بود و هواداران بسیاری به سلام آمده بودند.
عبدالرحمن جامی، از مریدان خواجه در وصف او چنین میسراید:
خواجه بسته ز سر بندگی
در صف صفوت کمر بندگی
تاج بها بر سر دین او نهاد
قفل هوا از در دین او گشاد
قطب یقین نقطه توحید او
خلعت دین خرقه تجرید او
سر فنا را کس از او به نگفت
در بقا را کس از او به نسفت
و عبدالرحمن جامی خود از گزیدگان ادب فارسی است.
در این روز به دیدار "ماهخاصه" اقامتگاه تابستانی امیر بخارا نیز رفتیم. باغی فراخ در بیرون شهر با ساختمان شاهنشین که تزیینات بسیار زیبای آیینهکاری و گچبریهای مشبک آن ویژه و یگانه است. در بخشهای مختلف باغ و در ساختمانهای گوناگونی که محل بیرونی و اندرونی و همچنین محل زندگی خدمه باغ بوده است، موزههایی از لباسها و زیورآلات نفیس به نمایش آمده که بیننده را به حیرت میاندازد. و به تحسین دستهای هنرمندی که با چنین ظرافت و زیبایی مخمل و زری بافتهاند، قبا و ردا دوختهاند و بر روی آنها چه سوزندوزیهای نفیس که زبان از توصیفشان ناتوان است.
این هنرمندان اگرچه نام و نشانی از خود به جای نگذاشتهاند اما اعتبار موزه امیر بخارا به هنر ایشان است و هزاران نفر به ذوق تماشای دستدوزی این گرامیان به این سوی دنیا میشتابند.درختان باغ پربار میوههای پاییزی است. و تماشای آنها قصیده زیبای منوچهری را به یاد میآورد:
خیزید و خز آرید که هنگام خزان است
باد خنک از جانب خوارزم وزان است
آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزان است
گویی به مثل پیرهن رنگ رزان است
دهقان، به تعجب، سرانگشت گزان است
که اندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلنار
در بخشهای داخلیتر باغ ساختمان اندرون است با زیباییهای خود و سوزندوزیهای ممتاز بر رومیزی و پرده و روکرسی. در مقابل این کاخ اندرونی استخر بسیار بزرگی است و سازهای آلاچیقمانند که بالای پلکانی است در زیر درختان. و تصویر امیر بخارا که مردی بسیار درشتاندام و خوبخورده است. تصور این که لابد فراشانی مجبور به نقلوانتقال این هیکل عظیم از آلاچیق به اندرون و از اندرون به آلاچیق برآمده بودهاند، خشمگینت میکند.
ادامه دارد...
خاطرات سفر به آسیای میانه همراه با هشتمین تور زمینی جاده ابریشم (قسمت اول - عشق آباد - ترکمنستان)
خاطرات سفر به آسیای میانه همراه با هشتمین تور زمینی جاده ابریشم (قسمت دوم - مرو قدیم - ترکمنستان)
خاطرات سفر به آسیای میانه همراه با هشتمین تور زمینی جاده ابریشم (قسمت سوم - بخارا- ازبکستان)
خاطرات سفر به آسیای میانه همراه با هشتمین تور زمینی جاده ابریشم (قسمت چهارم - سمرقند - ازبکستان)
خاطرات سفر به آسیای میانه همراه با هشتمین سفر زمینی جاده ابریشم (قسمت پنجم - خجند - تاجیکستان)
خاطرات سفر به آسیای میانه همراه با هشتمین سفر زمینی جاده ابریشم (قسمت ششم - پنجکنت - تاجیکستان)
خاطرات سفر به آسیای میانه همراه با هشتمین سفر زمینی جاده ابریشم (قسمت هفتم - شهر دوشنبه- تاجیکستان)
دیدگاه خود را بنویسید