سرانجام راهی شدیم...
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
ریگ آموی و درشتیهای او
زیر پایم پرنیان آید همی
اگر امیر نصر سامانی، با شنیدن این قطعه زیبای رودکی، به گفته تذکرهنویسان بیموزه بر اسب نوبتی جست و به سوی بخارای شریف تاخت، من که باشم که چنین نکنم و شوق تاختن به سوی بخارا و درشتیهای پرنیانی آموی قلبم را لبریز نسازد؟ اگر حضرت خواجه شیراز به خال هندوی ترک شیرازی خود سمرقند و بخارا را میبخشد، من که باشم که به دیدار این دو گوهر آسیای میانه نشتابم و چشم بر تابناکی آنان نیفکنم؟
حال که چنگیز مغول مرو مقدس را با خون دو میلیون زن و مرد دلاور ایرانی آبیاری کرده است، من که باشم که به زیارت این خاک خونچکان نروم و در برابر آوارهای قلعه «قزقلعه» به زانو نیفتم؟ و اگر همه نیاکان باستانی من به آرزوی سودا در بازارهای خجند رنج راه دراز جاده ابریشم را به جان خریدهاند، من که باشم که با شوق به سوی خجند نشسته بر لب سیحون به پرواز نیایم؟
میل سفر به سرزمینهای نامآشنای خراسان بزرگ چون خون در رگهای من میدوید و اشتیاق دیدار نسا و پنجکنت و خجند راه نفس بر گلویم میبست. سفر به ژرفای تاریخ پرافتخار و خونچکان سرزمینم ایران. سفر به نسا که پایتخت شهریاران اشکانی بوده، سفر به مرو و سمرقند و بخارا که پرآوازهترین دانشمندان و شیرینسخنترین گویندگان فارسیزبان بر آن خاک گرامی بالیدهاند. سفر به خجند و پنجکنت و دوشنبه و نیشابور همراه دیدار از هرات، که هنوز در آرزوی دیدارش در تبوتابم، گویی دیدار و پیوستگی مرا با خاک گرامی خراسان بزرگ و بزرگانش که روانم آغشته دایم زمزمههای روحفزای آنهاست، کامل میکرد و احترام و تعظیم مرا به همه نامآوران سازنده کاخ سترگ ادب فارسی، به سرانجام میرساند.
بنابراین راهی سفر شدیم.
به تصادفی نیکو توسط دوستی محبوب از گروه مسافرتی زمینی به تاجیکستان، به نام «راه ابریشم» آگاهی یافتیم و پس از دیداری با جواد عابد خراسانی، سرپرست این گروه، در طرقبه خراسان، به ثبتنام شتافتیم. خاصه این که سفر از مشهد آغاز میشد و با اتومبیل از ترکمنستان و ازبکستان به تاجیکستان خاتمه مییافت. سفر زمینی یعنی به سر بردنی بلندمدت در فضای تنگ اتومبیل با همسفرانی ناآشنا. و این نگرانکننده بود. برای من شصتویکساله بهویژه، با هزار عیب و علتم.
عابد خراسانی، شاید با دیدن چهره نگران من، در اولین کلام گفت: سفری اینچنین، با دیدارهای مخصوص آن یک جور فراخوان خاک است و گزیده شدن توسط همه انرژیهای نیکو و محبوب این سرزمینهای گرامی. فراخوان بخارای شریف است و رود زرافشان و رودکی شکرسخن. و من دانستم بهترین سفرم خواهد بود با نکوترین همسفران. و اکنون میگویم که راست میگفت و چنین بود.
و سرانجام راهی شدیم...
روز اول با دوازده همسفر که روز پیش در کوتاهمدت و در کمال بیگانگی بر میز کافهای به خوردن بستنی طرقبه ملاقاتشان کرده بودم، با مینیبوسی روزگاردیده به سوی مرز باجگیران رفتیم. جاده کوهستانی و زیبا است.
باجگیران که تنها مرز میان ایران و ترکمنستان است در نود کیلومتری شمال قوچان و در دو کیلومتری جنوب مرز عشقآباد ترکمنستان است. کمپانی بلژیکی که در زمان قاجاریه گمرکات این مرز را کنترل میکرده است، تفنگچیان خود را در اینجا که روستایی به نام «برد» بوده اسکان داده و چون گمرکات در اصطلاح مردمی «باج» گفته میشده به این تفنگچیان «باجگیر» میگفتهاند و محل اسکان آنها در گذر ایام باجگیران شده است و این نام همچنان بر این شهر کوچک مرزی نهاده است.
همه ویزاها که از پیش با قیمت نسبتاً بالایی باید تهیه میشد، توسط جواد عابد خراسانی تهیه شده و پاسپورتهای ما به مهرهای لازم آراسته بود.
گذر از مرز زمینی، آن هم به کشورهای استقلالیافته آسیای میانه خود حکایتی دیدنی است.
مرز شلوغ بود. مینیبوس ما را در میدانچه روبروی ساختمان مرزی پیاده کرد و ما همراه گروه بسیار پرجمعیت ترکمنهایی که برای تبادل و سودا مجوز ورود و خروج دارند وارد ساختمان شدیم. عبور از مرز ایران ساده و راحت است. سپس باید از محوطه بین دو مرز گذشت و وارد ساختمان مرزی ترکمنستان شد. در تمام این مدت ساک و چمدان را باید دنبال خود میکشیدیم. در ساختمان مرزی ترکمنستان فرمهایی را باید پر میکردیم که به زبان ترکمنی است. و یک نفر آشنا به فارسی یا انگلیسی نیست که راهنمای مسافران ترکمنیندانی مثل ما باشد. با توجه به تجربه راهنمای تور فرمها را پر کردیم و همراه ترکمنهای سوداگر با بارهای سنگینشان که لااقل یک قالی ماشینی ساخت کارخانجات «فرش مشهد» در بار هر نفر بود، از دری بسته به نوبت داخل شدیم. از پیش میدانستیم که ورود هر نوع قرص و دارو به ترکمنستان ممنوع است. پس از عبور سوار اتومبیلهای هفتنفره تویوتا شدیم که منتظر ما بودند.
نظرجان رابط تور و اتومبیلها، خود رانندهای ماهر و انسانی وارسته بود که با ادب زیاد فارسی را به شیرینی صحبت میکرد. در همه ترکمنستان نفر دیگری را ندیدم که فارسی بداند و جز چندتایی در هتل، کسی دیگر انگلیسی هم نمیدانست. من که زبان دیگری نمیدانم در ترکمنستان لال و کر بودم. عشقآباد همه چیز بود جز آنچه در خیالم بود. شهر کاخهای سپید مرمرین تازهساز با مجسمهها و میدانهایی بیمعنی و هویت، و نه ساختمانهای قوطیکبریتی بتونی سیاه دوران استالین، چنانکه در خیالم بود.
ترکمنها برای گریز از عقبماندگی فرهنگی خود، به دستور نیازوف کتابخانهها را بستند و در عوض بر ویرانههای بسیاری از ساختمانهای تاریک و ترسناک دوران شوروی، کاخهایی از مرمر سپید بنا کردند به طوری که کتاب رکوردهای گینس در سال ۲۰۱۳ شهر عشقآباد را به عنوان دارنده بلندترین ساختمانهای مرمرین جهان به ثبت رسانده است.
در سال ۱۸۱۸ عشقآباد روستای کوچکی بر کناره جاده ابریشم بود که باستانشناسان معتقدند بر خرابههای شهر نسا که در زمان حمله مغول نابود شده ساخته شده بود. در سال ۱۸۸۱ روسها در کنار این دهکده یک ایستگاه راهآهن ساختند و در ۱۸۸۵ شهری به نام پولتوراسک در این منطقه بنا شد. در ۱۹۱۹ اولین معبد بهاییان در این شهر تأسیس شد که تا سال ۱۹۳۸ یکی از آثار فرهنگی شهر به شمار میآمد. این بنا که توسط استاد علیاکبر بنّای یزدی ساخته شده بود، در حکومت شوراها به گالری تبدیل و در سال ۱۹۶۳ به کلی منهدم گردید تا به جایش ساختمان سفید مرمرینی بالا رود.
عشقآباد در سال ۱۹۲۴ رسماً پایتخت جمهوری ترکمنستان شوروی تعیین شد. در سال ۱۹۴۸ زلزلهای تمام شهر را ویران کرد و جالب است که صفرمراد نیازوف اولین رئیسجمهور ترکمنستان پس از استقلال، مادر خود را در این زلزله از دست داد، پدرش پیشتر در نبرد با آلمانها کشته شده بود. او پس از به قدرت رسیدن تمام تلاش خود را برای زنده نگاه داشتن نام و خاطره پدر و مادرش انجام داد و امروز به جز نام خانواده او بقیه خیابانها و کوچههای عشقآباد با ارقام و شماره نامگذاری شدهاند. نیازوف که به خود مقام رهبر و ترکمنباشی بزرگ داده بود و در خیال تبدیل نام ترکمنستان به ترکمنستان نیازوف بود، در سال ۲۰۰۶ در اثر دیابت درگذشت.
در مقبره مرمرین و بسیار باشکوهی که برایش ساخته شده مجسمهایست که نشاندهنده فداکاری مادری برای نجات جان فرزند خردسالش است. جالب است بدانید که صفر نیازوف کتابی سرشار از پند و اندرز به نام «روحنامه» خطاب به ترکمنها نوشته که در ترکمنستان اعتباری هموزن قرآن دارد. و جالبتر این که نسخهای از این کتاب با صرف میلیونها دلار هزینه از پایگاه فضایی بایکونور قزاقستان با موشک به فضا فرستاده شده است. میگویند او حتی نام ماههای سال را به نام پدر، مادر و خانواده خویش تغییر داد. جهان سرشار عجایب حیرتانگیز است.
در سال ۱۹۶۲ روسها طرح کانال قرقوم را که بزرگترین کانال جهان به طول ۶۰۰ کیلومتر است به اجرا درآوردند و بدین وسیله قرقوم به آمودریا، که از تاجیکستان سرچشمه میگیرد پیوست.
خیابانهای شهر عشقآباد نام ندارند و هیچ نقشهای از شهر نمیتوان یافت. از این منظر در شهر عشقآباد نهتنها لال و کر، که کور هم شدم. زیرا اگر از گروه جدا میماندم، نمیدانستم چطور راهم را پیدا کنم. اما مرا به عشقآباد بینقشه و نشان و رهبر نیازوف با آن خودبزرگبینی دیوانهوارش کاری نبود.
من در پی دیدار نسا بدین سرزمین آمده بودم و مرا به کاخهای سپید عشقآباد که بیسکنه به گمان میرسید و شب با نورپردازیهای رنگارنگ، هتلهای لاسوگاس را بیرنگورو میکرد، کاری و اعتنایی نبود. از شهر نسا، پایتخت اشکانیان که نام عشقآباد، در حقیقت اشکآباد، از نام آنان برخاسته است، اگرچه خرابههایی بیش باقی نیست ولی اعتبار عشقآباد در جهان به همان است.
ویرانههای نسا، که پایتخت باستانی اشکانیان بوده و به دستور مهرداد اول در سه قرن پیش از میلاد ساخته شده، در ۱۸ کیلومتری عشقآباد است و نشانی برجسته از دودمانی است که پانصد سال سرزمین ایران بزرگ را از آسیای میانه تا میانرودان مستقل و سرافراز پاس داشتند. اشکانیان که ساسانیان آنان را پارتیان مینامیدند، از اقوام دلاور ایرانی بودند و هیچ خویشاوندی با ترکمنها که در قرون ۷ یا ۸ میلادی در این سرزمین ساکن شدند نداشتند. اگرچه با بیتوجهی دردآور حاکمان ترکمنستان این بنای گسترده رو به نابودی است اما یادگار شهریارانی است که از نیمه قرن سوم پیش از میلاد تا نیمه قرن سوم میلادی از طرفی سلوکیان یونانی را به غرب میراندند و از سویی در برابر مهاجمان ترک آسیای مرکزی دلاورانه ایستادگی میکردند.
نسا، یادگار پهلوانان شاهنامه است. یادگار گیو و گودرز است. یادگار شاهنشاهی ایرانی قدرتمندی است که از میانرودان تا هندوکش و از کوههای قفقاز تا خلیج فارس را شامل بوده و بزرگترین مراکز تجاری جهان آن روز را زیر کنترل داشته است. به خرابههای نسا و دودمان سازنده آن درود میفرستم و به خاک گرامی آن سر میسایم و به روان همه دلاورانی که برای سربلندی و استقلال این بوم نثار خون کردهاند هزاران آفرین میگویم.به پیشنهاد همسفران از خود سخن گفتند و دانستم با چه جمع فرهیخته و هنردوستی همراهم و شادی و هیجان وجودم را آکند. بهویژه زیبای جوانی با تخصص تزیینات سنتی ایرانی در میان ما بود آمده از اصفهان که خود به این لحاظ بیتردید نصف جهان است. در دیداری از مسجدی تازهساز با زینت گرهکاری آشنا شدم که زیباترینشان نزد استادان ایرانی و در اصفهان است و به آموزگاری همسفر دانای دیگری در مسجد تازهساز مرمرین مراد نیازوف، و بر فرشهای دستبافت ترکمنی نشستیم و مراقبه به جای آوردیم.
ادامه دارد...
خاطرات سفر به آسیای میانه همراه با هشتمین تور زمینی جاده ابریشم (قسمت اول - عشق آباد - ترکمنستان)
خاطرات سفر به آسیای میانه همراه با هشتمین تور زمینی جاده ابریشم (قسمت دوم - مرو قدیم - ترکمنستان)
خاطرات سفر به آسیای میانه همراه با هشتمین تور زمینی جاده ابریشم (قسمت سوم - بخارا- ازبکستان)
خاطرات سفر به آسیای میانه همراه با هشتمین تور زمینی جاده ابریشم (قسمت چهارم - سمرقند - ازبکستان)
خاطرات سفر به آسیای میانه همراه با هشتمین سفر زمینی جاده ابریشم (قسمت پنجم - خجند - تاجیکستان)
خاطرات سفر به آسیای میانه همراه با هشتمین سفر زمینی جاده ابریشم (قسمت ششم - پنجکنت - تاجیکستان)
خاطرات سفر به آسیای میانه همراه با هشتمین سفر زمینی جاده ابریشم (قسمت هفتم - شهر دوشنبه- تاجیکستان)
دیدگاه خود را بنویسید