گروه گردشگری سفرهای ناز

سفرنامه

سفرنامه تبّت: از تهران تا چومولونگما* (قسمت سیزدهم)

/post-1019

با توقف اتوبوس در مقابل فرش سبزرنگِ زمین بیس‌کمپ، گویی اورست با تمام شکوه و عظمتش به استقبالم آمده است. چومولونگما (الهه مادر زمین) آن‌جا ایستاده، با یخچال‌هایی که گویی آسمان را می‌خراشد. قدم به بیرون می‌گذارم و باد سردی که از سوی قلّه می‌وزد، صورتم را می‌سوزاند، امّا هیجان، گرمای بی‌پایانی در وجودم می‌دمد. به سوی کمپ حرکت می‌کنم؛ سیاه‌چادرهایی که همانند اقامتگاه‌های عشایر تبّتی به نظر می‌رسند. داخل سیاه چادر می‌شوم و بر خلاف انتظار می‌بینم که جهان درونشان با بیرون کاملاً متفاوت است.


سفرنامه تبّت: از تهران تا چومولونگما* (قسمت دوازدهم)

/post-1018

صبح در شیگاتسه از خواب بیدار می‌شوم. هوایی که نفس می‌کشم پاک و خنک است،  انگار جهان را بارانی تازه شسته و روح کوهستان در آن جریان دارد. پنجره را که باز می‌کنم، نسیمِ سوزناکِ هیمالیا گونه‌ای از بیداری را به من هدیه می‌دهد. هنوز ردِ قطره‌های باران روی شیشه مانده، مثل یادگاری از شب گذشته. صبحانه‌ام ساده است: نانِ تُبتانیِ گرم، کره‌ی یاک، و چایِ کره‌ای که دودِ آن در هوای سحرگاهی پیچ می‌خورد. زیر پایم زمین هنوز نمناک است، امّا آسمان کم‌کم رنگِ آبیِ ژرفِ فلات را به خود می‌گیرد. ماشین را روشن می‌کنم و جاده‌ی G318 پیش رویم باز می‌شود، همان مسیری که هزاران رهروِ دیگر را به سوی چومولونگما (مادرِ کوهستان‌ها) برده است.  


سفرنامه تبّت: از تهران تا چومولونگما* (قسمت یازدهم)

/post-1017

امروز چشمانم را در هتل زیبای شیگاتسه باز می‌کنم. شهری که نفس‌هایش با  اورست گره خورده و در ارتفاعی نزدیک به آسمان، زندگی می‌کند. هوای خنک صبحگاهی با رطوبت بارانِ نم‌نم درآمیخته و صورتم را نوازش می‌دهد. قطره‌های باران روی شیشه، مثل مرواریدهای رقصان می‌لغزند و کوه‌های دوردست را در پرده‌ای ابریشمی از مه پنهان می‌کنند. انگار طبیعت خودش دارد تابلویی زنده می‌کشد و من اوّلین بیننده‌اش هستم.  


سفرنامه تبّت: از تهران تا چومولونگما* (قسمت دهم)

/post-1016

پس از تجربه‌های به‌یادماندنی در دریاچه یامدروک، یخچال کارولا و دریاچه مانلا، به شهر تاریخی گیانتسه رسیدیم. شهری که گویی در میان دشتی وسیع،  زیر سایه قلعه مستحکم دزونگ قد برافراشته است. گیانتسه با ارتفاعی نزدیک به  ۴۰۰۰ متر، سوّمین شهر بزرگ تبّت محسوب می‌شود و صومعه پالچو با چرخ‌های  دعای رنگارنگش، از دور خودنمایی می‌کرد. در یکی از رستوران‌های حلال شهر  توقف کردیم و با چشیدن طعم توکپا (نودل تبّتی) و چای کره‌ای گرم، خستگی راه  را از تن به در کردیم. هوا رو به خنکی می‌رفت که دوباره به جاده افسانه‌ای  G318 پیوستیم. مسیر از اینجا به بعد، با دشت‌های گسترده‌ای که گاه به گاه  با دیرهای تبّتی و روستاهای سنتی پوشیده می‌شد، حال و هوایی متفاوت داشت.


سفرنامه تبّت: از تهران تا چومولونگما* (قسمت نهم)

/post-1015

پشت سر گذاشتنِ دریاچه‌ی یامدروک سخت است، امّا جاده مرا به سوی افق‌های تازه می‌کشاند. کم‌کم، ارتفاع جاده بیشتر می‌شود و هوای رقیق‌تر، نفس‌ها را کوتاه‌تر می‌کند. کوه‌هایی که تا دیروز در دوردست بودند، حالا آن‌قدر نزدیک‌اند که گویی می‌توانم صخره‌هایشان را لمس کنم. اینجا، زمین به آسمان نزدیک‌تر است و من، در میانهٔ این دو، احساس می‌کنم گم‌شده‌ای میانِ  ابدیت‌ها هستم.  


سفرنامه تبّت: از تهران تا چومولونگما* (قسمت هشتم)

/post-1014

خداحافظی با لهاسا... این شهری که چند روزی میزبانم بود، با آن هوای پاک و آسمان آبی‌اش، حالا دیگر وقتِ وداع است. نشسته‌ام روی صندلیِ چوبیِ یک چایخانه‌ی سنّتی و آخرین جرعه‌های چایِ شیرینِ تبّتی را مزه می‌کنم و به رفت‌وآمدِ مردم نگاه می‌کنم. زندگی اینجا جریان دارد، آرام و بی‌وقفه، گویی هیچ‌ کس نمی‌داند دلم برای این خیابان‌های پر از جنب‌وجوش چقدر تنگ خواهد شد.  


سفرنامه تبّت: از تهران تا چومولونگما* (قسمت ششم)

/post-1012

امروز صبح با قلبی لبریز از اشتیاق از هتل خارج شدم. پس از بازدیدهای به یاد ماندنی از کاخ پوتالا، صومعه دری پونگ و معبد سرا، امروز نوبت به زیارت  مقدس‌ترین معبد تبت، معبد برخار رسیده بود. خیابان‌های اطراف معبد حال و هوایی منحصر به فرد داشتند، آمیخته‌ای از تقدّس و زندگی روزمره تبّتی‌ها.


سفرنامه تبّت: از تهران تا چومولونگما* (قسمت پنجم)

/post-1011

صبح زود از هتل خود در مرکز لهاسا بیرون می‌آیم. هوا هنوز خنک است و بوی عود و کندر از فروشگاه‌های کوچک اطراف به مشام می‌رسد. خیابان‌های باریک و سنگفرش شده شهر پر از زائرانی است که با چرخ‌های دعا در دست به سوی معابد مختلف در حرکتند. من هم مسیر خود را به سوی غرب لهاسا، به سمت کوهستان گوپیل آغاز می‌کنم. از جلوی کاخ پوتالا می‌گذرم که در نور طلوع خورشید مانند قصری رویایی می‌درخشد. رهگذران تبتی با لباس‌های سنتی رنگارنگ، صحنه‌هایی زنده خلق می‌کنند. پس از عبور از بازار بارخور، جاده کمکم شیب می‌گیرد و ساختمان‌های شهری جای خود را به دامنه‌های سرسبز و تپه‌های پراکنده می‌دهند.


سفرنامه تبّت: از تهران تا چومولونگما* (قسمت چهارم)

/post-1006

امروز روز موعود بود؛ روزی که قرار بود از قصر پوتالا، این نماد باشکوه بودیسم تبّتی و یکی از شگفت‌انگیزترین بناهای تاریخی جهان دیدن کنم. پس از صرف یک صبحانه سبک در هتل، به همراه لیدر محلی‌ام، تنزینگ، به سمت این قصر  افسانه‌ای حرکت کردیم. هوای لاسا کمی سرد بود، اما آفتاب درخشانِ صبحگاهی حال وهوای خاصی به شهر داده بود.  


سفرنامه تبّت: از تهران تا چومولونگما* (قسمت سوم)

/post-1005

درب قطار به آرامی بازشد و نسیم خنکی که با نم‌نم باران عجین شده بود، صورتم را نوازش داد. هوای لهاسا، پایتخت تاریخی تبت، حتی در فصل گرمایش هم طراوت کوهستان را در خود دارد. بارانِ سبک، خیابان‌ها را شسته بود و انعکاس نور در کوچه‌پس‌کوچه‌های شهر، جلوۀ دیگری به لهاسا بخشیده بود.


سفرنامه تبّت: از تهران تا چومولونگما* (قسمت دوم)

/post-994

قطار از شهر چنگدو به سمت شهر شنینگ در شمال چین حرکت می‌کرد. در شهر شنینگ باید قطار را عوض کرده و با قطار معروف تبت به سمت شهر لهاسا حرکت می‌کردم. راه آهن چینگهای - تبت اوّلین راه آهن به تبت است که تبت را با سرزمین اصلی چین پیوند می‌دهد و به تاریخ تبت بدون ریل پایان می‌دهد.


سفرنامه تبّت: از تهران تا چومولونگما* (قسمت اول)

/post-993

هواپیما به آرامی روی باند فرودگاه چنگدو نشست. همان لحظه که در هواپیما باز شد، رطوبت گرم هوا مثل پتویی نرم روی صورتم نشست و عطر تند فلفل‌های سیچوانی مشامم را پر کرد. با خودم فکر کردم: "خدای من، اینجا بوی زندگی می‌دهد!" سوار تاکسی شدم و در مسیر هتل، چشم‌هایم از تماشای تضاد عجیب شهر گشاد شد. از یک طرف آسمان‌خراش‌های مدرن مثل سوزن به آسمان می‌رسیدند و از طرف دیگر، پیرمردهایی با کلاه‌های حصیری کنار خیابان روی چهارپایه‌های کوچک نشسته بودند و با آرامش چای می‌نوشیدند. راننده تاکسی با لهجه غلیظش گفت: اولین بار هست به چنگدو سفر می‌کنید؟ پانداهای غول‌پیکر رو ببینید، افتخار ماست.


خاطرات سفر به آسیای میانه همراه با هشتمین سفر زمینی جاده ابریشم (قسمت هفتم - شهر دوشنبه- تاجیکستان)

/post-987

با رودکی گرامی وداع کردیم و با دلی اندوهگین و با امید دیداری دیگر راهی دوشنبه شدیم. جاده خراب بود و کاروان اتومبیل‌های ما با تاخیر بسیار پیش می‌رفتند. ساعت پنج بعدازظهر به دوراهی رسیدیم که در یک سو جاده آسفالته نو و کوتاهی بود که از میان کوهستان می‌گذشت و از سوی دیگر جاده قدیمی و خاکی که کوهستان را دور می‌زد. در جاده آسفالته شرکت ایرانی سابیر ساختن تونلی پنج کیلومتری را برنده مناقصه شده و آن را در سال‌های آخر ریاست جمهوری احمدی نژاد به پایان آورده است. این تونل که به نام تونل انزاب یا تونل استقلال معروف است پس از بازگشایی دچار نقص‌های فنی بی‌شمار شد و اکنون دوباره بسته است و مهندسان و کارگران ایرانی در آن به مرمت مشغولند.


خاطرات سفر به آسیای میانه همراه با هشتمین سفر زمینی جاده ابریشم (قسمت ششم - پنجکنت - تاجیکستان)

/post-986

در روز نهم به سوی پنجکنت راندیم. با اتومبیل‌هایی راحت در جاده‌ای کوهستانی و پیچ در پیچ، و راننده‌ای خوش سخن که در تمام راه نوارهای موسیقی تاجیکی برایمان گذاشت با صدای خواننده مشهور و زیبای تاجیک شبنم ثریا. شهر خجند را پشت سر نهادیم با آرزوی دیداری دیگر که زادگاه کمال خجندی است و گرامی است.


خاطرات سفر به آسیای میانه همراه با هشتمین تور زمینی جاده ابریشم (قسمت چهارم - سمرقند - ازبکستان)

/post-985

باید به سوی سمرقند می‌رفتیم که راه دراز بود و شب در پیش. کوتاه دیداری از ارگ بخارا کردیم و به سوی سمرقند راندیم. ارگ بخارا در اوایل قرن بیستم توسط روس‌ها بمباران و ویران شده است و آنچه امروز هست بازسازی از بنای  باستانی است. وقتی بدانجا رسیدیم، نوبت کاری به پایان آمده بود و اجازه دیدار از موزه‌هایش را نیافتیم.


خاطرات سفر به آسیای میانه همراه با هشتمین تور زمینی جاده ابریشم (قسمت دوم - مرو قدیم - ترکمنستان)

/post-984

روز سوم به سوی مرو راندیم. با اتومبیل‌هایی راحت و خنک از نسیم کولر و همسفرانی سخاوتمند با کوله‌هایی پر میوه و دلی پر مهر. تا به مرو برسیم راه درازی بود و بازدید مزار ابوسعید ابی‌الخیر در پیش. راه سخت بود و بیابان قرقوم حاکم. ابوسعید عارف قرن چهارم ایران در مهنه به‌دنیا آمد و همان‌جا وفات یافت و بدین سبب نزد ترکمن‌ها به «مهنه بابا» مشهور است. مزارش در مهنه است که امروز در ترکمنستان پشت کوه‌های سرخس واقع شده است. بسیاری او را تکمیل‌کننده رباعی می‌دانند که رودکی کبیر با ذوق سرشارش ابداع کرده بود. ماجرای دیدارش با ابن‌سینا شنیدنی است. آنچه او دیده بود  پورسینا می‌دانست و آنچه بوعلی می‌دانست پیر مهنه دیده بود. مزارش آرامش‌بخش و دلپذیر است.  


سفرنامه جاده ابریشم- قسمت اول - ترکمنستان - عشق آباد

/post-958

جاده ابریشم جاده قدیمی تجارت چین که بیش از دو هزار سال پیش مورد استفاده  بود، کماکان در جهان بسیار شهرت دارد. جاده ابریشم به عنوان پلی بین چین و  کشورهای اروپا، آسیا و آفریقا برای تبادلات مادی و تمدنی شرقی و غربی سهم  مهمی ادا نموده است. جاده ابریشم نام شبکه‌ای از راه‌های به هم پیوسته بود  که تجارت زمینی چین را با نقاط مختلف دنیا همچون اروپا، آفریقا، آسیای  مرکزی و یا آسیای جنوبی برقرار می‌کرد. این راه از شهرستان توان هوانگ در  چین به ولایت کانسو می‌آمد و از آنجا از طریق ترکستان شرقی از درون آسیای  مرکزی می‌گذشت و از راه بیش‌بالیغ و آلمالیغ و اترار به سمرقند و بخارا  می‌رسید. در بخارا قسمت اصلی آن از راه مرو، سرخس، نیشابور، گرگان، بام و  صفی‌آباد به ری می‌آمد و از ری به قزوین و زنجان و اردبیل و تبریز و ایروان  می‌رفت. به سبب آنکه ابریشم و پارچه‌های ابریشمی بسیاری از چین و از طریق  این جاده به غرب توزیع می‌شد، جاده ابریشم نام گرفت.


سفرنامه: موزه ملی عراق

/post-924

صبح روزی آفتابی در بغداد، با اشتیاق فراوان راهی موزه ملّی این شهر شدم. موزه ملّی بغداد، گنجینه‌ای از تاریخ و تمدن کهن میانرودان، یکی از مهم‌ترین موزه‌های جهان به شمار میرود. این موزه نه تنها برای عراق، بلکه برای تمامی دوستداران تاریخ و فرهنگ، مکانی مقدّس و  پراهمیّت است. هنگام  ورود به موزه، ساختمانی با معماری مدرن امّا الهام گرفته از سبک‌های باستانی توجه مرا جلب کرد. در ورودی موزه، مجسمه‌های بزرگی از پادشاهان آشور و بابِل قرار داشتند که گویی نگهبانان تاریخ این سرزمین هستند. پس از خرید بلیط و عبور از گیت ورودی، وارد تالارهای موزه شدم.


خاطرات سفر به آسیای میانه همراه با هشتمین تور زمینی جاده ابریشم (قسمت سوم - بخارا- ازبکستان)

/post-27

به ازبکستان وارد شدیم و نامهربانی‌ها و درشت کرداری‌های مرزبانان را به شوق پای نهادن در وادی شریف بخارا، شهر مدرسه‌ها و مروارید قرون میانه، تاب آوردیم. ازبکان که خود را تورانی می‌‎دانند، برخوردهایی بس نامهربانانه و درشت در مرزها دارند. در مرز ورودی ازبکستان، جامه‌دان‌هایمان را وارسیدند، داروهایمان را با سیستم دارویی کشورشان تخمین زدند، عکس‌هایی را که در تلفن یا تبلت‌ها داشتیم تماشا کردند، درباره عکس‌های شخصی ما نظر دادند و ربات وار و بی‌اعتنا به خشم ما تا توانستند معطلمان کردند. خاطره عبور از مرزهای ازبکستان تلخ‌ترین بود در این سفر.


خاطرات سفر به آسیای میانه همراه با هشتمین تور زمینی جاده ابریشم (قسمت اول - عشق آباد - ترکمنستان)

/post-26

اگر  امیر نصر سامانی، با شنیدن این قطعه زیبای رودکی، به گفته تذکره  نویسان بی موزه بر اسب نوبتی جَست و به سوی بخارای شریف تاخت، من که باشم که چنین نکنم و شوق تاختن به سوی بخارا و درشتی های پرنیانی آموی قلبم را لبریز نسازد؟ اگر حضرت خواجه شیراز به خال هندوی ترک شیرازی خود سمرقند و بخارا را می بخشد، من که باشم که به دیدار این دو گوهر آسیای میانه نشتابم و چشم بر تابناکی آنان نیفکنم؟ حال که چنگیز مغول مرو مقدس را با خون دو میلیون زن و مرد دلاور ایرانی آبیاری کرده است، من که باشم که به زیارت این خاک خون چکان نروم و در برابر آوار های قلعه "قز قلعه" به زانو نیفتم؟ و اگر همه نیاکان باستانی من به آرزوی سودا در بازارهای خجند رنج راه دراز جاده  ابریشم را به جان خریده اند، من که باشم که با شوق به سوی خجند نشسته بر لب سیحون به پرواز نیایم؟